Wednesday, October 06, 2004


REM new Album Around the Sun

آخرين آلبوم گروهREM بنامAround the Sun روز دوشنبه به بازار اومد و برای من که سالهاست به اين گروه علاقه فراوانی دارم . تنها راه خريدن آلبوم بود ! آهنگ Leaving New York بسيار جالب اجرا شده . برای گوش دادن به کل آلبوم به اينجا برويد. اينهم متن آهنگ برای علاقمندان
امروز غروب با گوش دادن به اين آهنگها خاطره ای در ذهنم بيدار شد ..سال 1992 بود که "REM " کنسرتی برای معرفی آلبوم " Automatic for the people " در امستردام برگذار کرد . من اون سالها دانشجو بودم و به همراه 5 دوست برای شرکت در کنسرت به امستردام رفتيم . جمعه ساعت 5 عصر توی مرکز شهر بوديم ..شب خوبی بود ..شلوغی و هيجان مرکز شهر آمستردام هميشه برای من جاذبه داشته ...بارهای شلوغ و پر دود ...موزيک های عجيب و غريب ...بوی حشيش و گراس در تمام بارها که بصورت قانونی فروخته و سرو ميشه ... حتی من هم که از اين مواد استفاده نکردم ساعتها در عالم هپروت بودم ! شنبه عصر به محل برگزاری کنسرت رفتيم ... اجرای برنامه عالی بود ..نور پردازی ، صدا ، آهنگ "Shiny happy people " و "every body hearts " و آهنگی از آلبوم قديمی تر " losing my religion " همه و همه برايمان شبی به خاطر ماندنی ساختند . خواهر دوستم "Jennifer " گريمور و طراح لباس بود و در اون شو با گروه همکاری می کرد ... همين باعث شد که به پارتی بعد از کنسرت که کاملا خصوصی بود دعوت بشيم ...از اونجا هم به يک پارتی ديگه دعوت شديم ... روز دوشنبه ساعت 6 صبح به هر وضعی بود خودمون رو به فرودگاه رسونديم ... ساعت 7 صبح به وقت لندن به فرودگاه هيترو رسيديم ...در طول پرواز کمتر از يک ساعت کمی خوابيديم.. 3 روزو3 شب زنده داری و پارتی مطلق!!! بدون ذره ای استراحت و خواب قيافه ها مون رو حسابی خسته و آشفته کرده بود ... معمولا وقتی وارد فرودگاه ميشی فقط جلد پاسپورت رو نشون می دی و ميائی تو ... چون هيچکدوم ساک بزرگ نداشتيم زياد مجبور نبوديم برای بار صبر کنيم و همگی کوله پشتی به دوش به سمت درب خروجی می رفتيم ... نمی دونم چی شد که يکی از ماموران فرودگاه از دوستم " Danny " پرسيد از کجا می آئيد ؟ و همين که شنيد: امستردام شروع کرد ساکها رو گشتن ...اون سالها خيلی از جوانها از هلند گراس و حشيش به انگليس می اوردن البته اکثرا برای مصرف شخصی.. .بهرحال همگی ما حسابی عجله داشتيم و بايد زودتر به شهر می رسيديم و دنبال کار و زندگی ... خوش شانسی ما اين بود که هيچکدوم حتی سيگار هم نمی کشيديم و برای همين شک کمتری داشتند... من بصورت نيمه وقت در کمپانی " IBM" کار می کردم و ساعت 9 بايد شروع می کردم ... " Monika" و "Charlotte " و " Jennifer" هر سه سال اخر رشته پزشکی بودن و همون روز در بيمارستان شيفت داشتند " Trevor" بعنوان کمک معلم در مدرسه ای تدريس می کرد...بعد از اينکه کارتهای دانشجوئی و کاری رو نشون داديم ماموران فرودگاه کمی خيالشون راحت شد ...وقتی اعتراض کرديم که اصلا چرا جلوی ما رو گرفتيد ؟ يکی از اونها آينه ای بدستمون داد و گفت ببين ؟ اين چشمها ی قرمز ... قيافه های ژوليده و اشفته ! شما بوديد چی فکر می کرديد ؟ و ما با پرروئی گفتيم : هيچی ! چند تا دانشجو که برای کنسرت و تفريح آخر هفته به امستردام رفتن ! یکی از اونها که خانم مسنی بود ادامه داد و 3 شب نخوابيدن و تا آخر پولهاشون رومشروب خوردن !!! با چه حالی و چه سرعتی خودم رو به خونه رسوندم و کت و شلوار و کراوات به تن به " IBM " رفتم خودش داستانی ديگه ای هست ..فعلا دارم با آلبوم جديد " REM" کيف میکنم . خاطره ها دارن از جلوی چشام رژه ميرن ...