Friday, October 01, 2004



طبق برنامه ريزی های قبلی من الان بايد يک گوشه ای توی اين عکس باشم ! ولی همه چيز آخرين لحظه بهم ريخت و هنوز در " لندن " هستم ! هوا هم طبق معمول نيمچه ابری هست ... جمعه امروز هم مثل جمعه های ايران دلگير شده... وقتی ايران بودم جمعه ها حتما می رفتم کوه ، اسکی ..خلاصه توی شهر نمی موندم ولی حالا وسط شهر شلوغ لندن گير افتادم ! ...





صدای فرهاد که داره با طنين غم انگيزش می خونه و هزاران خاطره رو برام زنده می کنه ... !

داره از ابر سياه خون می چکه
جمعه ها خون ، جای بارون می چکه !
نفسم در نمی آد ،
جمعه ها سر نمی آد !
کاش می بستم چشامو،
اين ازم بر نمی آد