Thursday, October 07, 2004

برای دوستی که پس از 24 سال زندگی در خارج از ايران هنوز احساس " غريبی " و غربت " دارد ...

غربت ات را هيچ شعری نسرود
و هيچ کسی درک نکرد
وغربت در کوچه ها فرياد ميزند
و تو ميدانی که غريبی
و عابران با دهان باز و چشمهای بسته ميگذرند
و تو می دانی که هيچ کسی به تو نمی انديشد !
و غربتت همچنان بی پايان هست
و غريبی حسی است که اينجا معنا نمی شود
و مردمانی شاد ديوانه ات می پندارند
و غريبی ات با غربت در هم می آميزد
و همه چيز بسيار زودتر از آنکه فکرش رابکنی تمام می شود
و ديگر غريب نيستی
و سايه مردمان شاد، غربت را به رخ نمی کشد
و بيدار می شوی
و هنوز معلق در آن غربت ايستاده ای