Friday, August 06, 2004


Mother , Queen of Sorrow
ديروز غروب با مادر دو تن از اعداميان کشتار وحشيانه تابستون سال 67 به کافی شاپ رفتم و گپ کوتاهی زديم ..خيلی دلش گرفته بود . اومده لندن به تنها فرزندش سر بزنه و دوباره برگرده امريکا پيش همسر مريضش که هنوز در شوک و سوگ فرزندان جوانش نشسته و گاهی به پشت پنجره ميره و ميگه الان فرزاد و فرهاد از مطب بر ميگردن ...خانم شام چی پختی براشون ؟ ...خيلی گله می کرد از روزگار تلخ... از وضع سياسی امريکا ... از نامردمی مردمان " لوس انجلس نشين " و ...تند وتند و پشت سر هم سيگار می کشيد و توی فاصله 1 ساعت 3 تا کافی خورد ...چشمم به فندکش افتاد که علامت صلح روی اون حک شده ... ساليان دور اون رو از کوبا خريده ... خواستم کمی موضوع رو عوض کنم و در مورد فندکش و خاطراتی که ازش داشت گفتيم . يکباره گفت : کدوم صلح ؟ مردم صلح جو پس کجان ؟ پسرانم برای کی و چی کشته شدن ؟ تنها نوه پسريم رو 20 ساله دارم بزرگ می کنم ...هنوز گاهی ازم پدر و مادرش رو می خواد ... دوست دارم با همين فندک دنيا رو آتيش بزنم می فهمی ؟ با علامت سر تصديق کردم و سرم رو به سمت ميز بغلی گردوندم تا اشکهام رو نبينه ... ميفهممش واقعا می دونم چی ميگه ..هيچ وقت احساسی از اين تلخ تر رو تا حالا توی چشمهای کسی نديده بودم ..احساسی تلخ تر از غم مادر داغديده و دلشکسته نيست ...
جواب اين خونها رو کی بايد بده ؟ سهم " خاتمی ها " از اين کشتار و قتل عام وحشيانه چقدر بوده ؟نقاب مدرن بودن و رفورميست بودن اينان کی برای همگان آشکار می شود ؟ آن روز را انتظار می کشم . هنوز عده ای از ايرنيان بر اين باورند که " خاتمی ها " ذره ای دلشان برای منافع مردم ميسوزد !!! ...