Wednesday, August 25, 2004

نگاهی و يادی


يادش بخير اون روزهای تين ايجری ...برای فرار از شرايط پليسی و جو خفقان خيابونهای تهران " کوه های هميشه مغرور و سربلند تهران " تنها پناهگاه " ما " بودند و..." ما " ئی که بيدار بوديم و بر خلاف مسير آب شنا می کرديم ... بهترين خاطراتم از تهران " هنوز در کوه ها " خلاصه ميشه ...ياد دوستانی که همون روزها در پايين کوه ها ی درکه – زندان اوين – برای هميشه جاودانه شدند ، هميشه با من هست ...ياد باد دوستانی را که هر کدوم در يک گوشه دنيا پخش شدند ... زندگی هنوز جريان داره ... و " من " هنوز بهترين خاطراتم از ايران رو در ميان راه های پر پيچ و خم دربند و درکه و توچال و دار آباد و ... می يابم ! صبح زود... هوای پاک و تازه ولی تاريک ...ميدون تجريش ...قرار دستجمعی ... گاهی بيش از 100 نفر ميشديم ... چقدر سيب زمينی و تخم مرغ آپ پز و خرما خورديم ! يادش بخير ... بيش از 20 سال از اين عکس ميگذره ...
سال 61 ديگه امکان و حوصله ای برای اينگونه کوه رفتن ها نبود ..افشين جان ، يادت مياد اون روزی که بعلت بارش برف فراوان مدارس تعطيل شد و ما به کوه رفتيم ...عکس همان روز هست ! هنگامه رفتن فرارسيده بود و ولع کوه رفتن من تشديد شده بود ... همون روزها هم می دونستم اگر روزی دلم برای چيزی در ايران تنگ بشه همين " کوه ها و خاطراتشون "هست . عجبا که همين هم شد ... سال 2000 پس از ساليان سفر کوتاهی به ايران داشتم ...اولين شرطم برای رفتن اين بود که از فرودگاه همگی بريم دربند و صبحانه بخوريم ... پرواز ما ساعت 4 صبح رسيد تهران و فکر کنم حدود 40 نفری بوديم که صبح زود به دربند رسيديم ..اواخر اسفند بود و سرما صبحگاهی و سوت و کوربودن دربند حسابی من رو به وجد آورده بود ... آخرش " منوچهر " رفت و يکی از کافه ها رو بيدار کرد و اونها هم که اصلا توقع 40 تا مشتری پرخور اول صبح رونداشتن با شادی بيدار شدن و اولين ساعات تهران بودن در کنار جمع صميمی ما خوش گذشت و... ياد باد آن روزگاران را ياد باد ...عکس رو هم اون سالها برای برادرم در انگليس فرستاده بودم و به تازگی از آلبومش کش رفتم ! پشت عکس نوشتم : آذر ماه 1361 – کوههای دربند نزديک سنگ 7 - جاويد ..