Sunday, August 22, 2004

! Airports . No Man’s Land
من هميشه به فرودگاهها علاقه خاصی داشته ام . ساليان پيش گاهی ساعتها زودتر از موعد پروازم به فرودگاه می رفتم و با گيلاس شرابی و يا کاپ کافی گوشه ای می نشستم و رفت و آمد هفتاد و دو ملت در سالن فرودگاه رو تما شا می کردم... پيرزن سالخورده ای که به زحمت راه ميره ..بچه های بازيگوش که با پدر و مادرشو ن به تعطيلات ميرن ..مردانی با کت و کروات و ساک های کوچيک با عجله از اين سالن به اون سالن ميرن تا به پرواز برسند ... زوج های جوان که عاشقانه و با گريه دم در گيت ورودی از هم خداحافظی ميکنن ... فروشگاههای فرودگاه که اکثرا 24 ساعته باز هستند و از همه مهمتر بار های فرودگاهها که 24 ساعته هستند و در هر ساعتی از هر گوشه دنيا که اومده باشی ،بدون محدوديت ساعت و ... اگر هوس کنی می تونی کمی مشروب بخوری و خستگی در کنی... ساليان پيش محيط فرودگاه برايم جاذبه ديگری داشت ... خودم در آن همه هياهوی غرق ميشدم و همراه بقيه مسافران به همه جا سرک ميکشيدم ... امروزه بغير از چند فرودگاه مثل ... London Heathrow و New York JFK باقی برايم محلی هستند که فقط بايد معمولا در آخرين لحظات خودم رو به قسمت تحويل بار و سپس گيت ورودی برسونم ...خيلی از راهروهای فرودگاههای کشور ها ی مختلف رو چشم بسته ميرم بدون هيچ هيجانی !!!سفر کم کم داره اون معنی خوش رو از دست ميده و کمی نگرانم ! من نمی تونم مدتی يکجا بمونم ! گمونم زود بپوسم و پلاسيده بشم !بايد فکری کرد ... فقط کمی هيجانهای ساليان پيش شايد بتونه روحی به اينهمه سفر و فرودگاه بدمه ! بنظرم فرودگاه های بزرگ بين اللملی ، بسان شهرکی مستقل در کنار شهرهای اصلی هستند ، با آداب و رسوم و قوانين مختص به خود ... هنوزم فاصله از اين فرودگاه تا اون فرودگاه فرصتی ايست برای فکر کردن به اينهمه سفر و راهي که هنوز طی نشده ... انگار نفس تازه کردن در سالن فرودگاه و شانه به شانه هزاران انسان گوناگون از اقصی نقاط دنيا با اينهمه تفاوت از لحاظ قيافه ، پوشش ، زبان ، فرهنگ و ... هنوز حس زنده بودن و کنجکاوی و اون حس گنگ و گمشده مابين رفتن و ماندن رو برام تداعی ميکنه ! آرامشی که سالنهای بی در و پيکر به من هديه می کنند تمامی نداره ... درب بزرگ فرودگاهها بسان خونه بزرگ دوستی مهربان هميشه برويم باز هستند! واقعا مکانی شلوغ تر و بی ريا تر از محيط فرودگاهها سراغ داريد ؟