Tuesday, July 27, 2004

Down the memory lane

اواسط دهه 80 ميلادی – لندن     
       با يکی از آشنايان ( بعنوان مترجم ) رفته بودم  سفارت کانادا   در لندن  تا برای اخذ ويزا اقدام کنه . توی نوبت نشسته
بوديم  و گپ ميزديم. دختری پس از اينکه مدتها ما ها رو  ور انداز کرد اومد جلو و با لهجه عجيب و غريبی پرسيد :      

 ?  She said : Hi , are you Iranian  or something  
 ! Me : Well ,  I’m “ something “  
 ? She replied : what ? something  
 ! Me : burst  into laugh & was almost on the floor 
Then she asked me if I can help her to fill in her visa application form etc.

 البته از همون اولش من حدس زده بودم که اون دختر خانم  ايرانی باشه ! از اون رنگ موی بلوند زرد پررنگ ! و آرايش کامل مانندعروسهای روستائی و صد البته خط لب مشکی کلفت و پر رنگ ،  از 100 متری داد ميزد که بايد يا ايرونی باشه و يا عرب ! 

 تابستان 1988  لندن 
   در محله ايلينگ ، غرب لندن راه می رفتم که  . دوست قديمی  عزيزی که اون سالها  مقيم  آلمان بود رو بطور اتفاقی ديدم . حسابی پريشون و ناراحت بود . .. تازه خبر اعدام پسر خاله اش  و همسرش +  شوهر خواهرش رو گرفته بود ... همگی در کشتار و اعدام تابستون سال 68 اعدام شده بودند ...اون سالها فقط بوی مرگ و اعدام وکشتار و سرکوب از ايران به مشام ميرسيد ... هرچند که داستان هنوزم ادمه داره و فقط نحوه سرکوب ها عوض شده ... چند قدمی با هم رفتيم که بهش پيشنهاد دادم  بريم به کافی شاپ و کمی گپ بزنيم ... يکمرتبه مردی ايرونی از پشت سر  به فارسی ازم سئوال کرد ... وقتی برگشتم مردی با ريش و پشم و قيافه کاملا حزب اللهی با زنی بد بخت ، در چادر سياه  پيچيده شده ! ( اولين باری بود که چادری در لندن می ديدم !) از من آدرس رستورانی رو ميخواست که ايرونی باشه و  حتما غذای حلال داشته باشه !!! منهم گفتم برو از همون پدر سوخته ا ی که برای جاسوسی فرستاده ات  اينجا آدرس بگير و به راهمون ادامه داديم ... چند دقيقه بعد شنيدم داره پشت سرمون راه مياد و با صدای بلند به تفاله های طاغوت !! ( که لابد من و دوستم ) بوديم فحش ميداد ... جواب ابلهان خاموشی است ... ما  به راهمون ادامه داديم و  حتی بر نگشتيم ببينيم که چی ميگه  و اون کلی کنف شد . 

  پائيز سال 2003 لندن
    روزگار غريبی است نازنين !
مدتی بود که شروع به وبلاگ نويسی کرده بودم . يکی از وبلاگ  نويسان ايرونی مقيم لندن باهام تماس گرفت . پسری مودب و پزشکی حرفه ای . چند هفته بعد با تلاش بسيار چندين وبلاگ فارسی ديگه هم پيدا کرد و قراری گذاشت که همديگه رو ببينيم . بيشتر بچه ها دانشجو بودند و در ميون دانشجويان کم سن و سال نيمچه پير مردی هم به چشم ميخورد با ظا هر کاملا حاج آغا ئی ( کسانی که فيلم "دنيا " با بازيگری هديه تهرانی رو ديده باشن ميدونن چی ميگم ! ) خلاصه آقای حاجی وبلاگنويس لندنی ! با سهميه و بورسيه دولتی به لندن تشريف آورده بودن با اهل و عيال و... بماند ... چند ساعتی گپ زديم که بيشترش دفاع از دولت مستبد آخوندی توسط آقای حاجی بود ! قبل از رفتن قرار شد با هم شماره تلفن و ای اميل  آدرس وبلاگ هامون رو ، رد و بدل کنيم ..آقای حاجی جمع  ما ! سريع کاغذ سفيدی رو کرد و به دور ميز گردوند . من شماره موبايل و آدرس وبلاگم رو نوشتم ولی ايشون تقاضا می کرد که همه شماره خونه هاشون رو هم بدن ! من بدليل اينکه فکر می کنم شماره تلفن خونه بسيار شخصی است   فقط شماره موبايل رو به همه می دهم . هر چند که اکثر اطرافيان من می دونند که بندرت ميشه من رو در خونه پيدا کرد و لی موبايلم در همه جا حتی مسافرتها همراهم هست .    بهرحال همگی کاغذ بدست شديم و بازار رد وبدل کردن آدرس وبلاگ  و تلفن  داغ بود . توی کاغذهای روی ميز ،  متوجه شدم که آقای حاجی وبلاگنويس فقط آدرس وبلاگش رونوشته و در جواب اينکه راستی شماره تلفن تون رو بنويسيد ايشون گفت " من  تلفن خونه و موبايلم رو از حفظ نيستم و دفتر چه يادداشتم رو هم نياوردم ؟!؟!؟ يعنی ما انسان باسوادتر و باهوش تر از ايشون در ايران نداشتنيم که بورسيه و  سهميه دکترای د انشگاههای لندن رو به ايشون واگذار میکنند ؟ اگر قبول کنيم که دانشجوی دکترا !؟!؟ از حفظ کردن شماره تلفن خودش هم عاجز هست ! پس چطور می خواد چندين سال به زبان بيگانه  انگليسی درس بخونه ؟ البته همگان از خدمات خارج از کشوری اين " فررندان انقلاب و دانشجويان پير و پاتال سهميه ای " مطلع هستند !

 
 من   با جامعه ايرونی مقيم لندن  در تماس نيیستم . ولی گاهی اتفاقات جالبی می افته که اينها فقط چند نمونه بود..شايد روزی حوصله کردم و از ايرونی هائی که بطور اتفاقی در مسافرت هام ديدم کمی نوشتم ! از  پسرک دوره گرد انگشتر فروش در خيابونهای آتن  گرفته تا راننده تاکسی های ايرونی فرودگاهها ...دختر ايرونی معتاد و خود فروش مقيم برزيل و يا  دختر زيبا و مسلط   ايرونی که  منيجر   يکی از معروفترين بارهای نيويورک هست ... و ... و... و...  کارگر رستوانی در شهر کوچک و توريستی در جنوب مراکش ! پسرکی که همه زندگيش و روياهاش در سفر به امريکا خلاصه ميشد و با همين اميد ساليان پياز و گوشت خرد کرده بو.د .... البته لازم می دونم که اضافه کنم ، بنظر من تعداد ايرونی های موفق و حرفه ای در هر رشته ای در خارج از ايران  بسيار زياد و چشمگير هست .