روزگار
و اين منم
اميدها و آرزوها در مشتم
غم ها و غصه ها در مشتی ديگر
ميروم
گاهی شاداب و مغرور
گاهی خسته و غمگين
روزهای پر هيا هوی
شبهای خالی
خالی و بی انتها
جاده ای ، روبرويم نشسته
پرواز پرنده ای آسمانم را می شکافد
صدای بال اش ، سکوتم را می شکند
اميد ها و آرزوها در مشتم
ميروم
روز و شب
شب و روز
هنوز
تا فردائی ديگر
فاصله ها دارم
فاصله
سکوت
فراموشی
اميدها و آرزوها در مشتم
ميروم
راهم ، دور نيست
مقصدم
پشت ديوار همان خاطره ها ست !