Monday, June 07, 2004

ديروز با" مايکل " دوست و همکار سابقم توی دانشگاه UCL رفته بودم تنيس و بعد از بازی رفتيم خونه اش تا نگاهی به کامپيوتر اش بندازم که کمی مشکل داشت و خوشبختانه زود برطرف شد !
من " مايکل " رو از زمان تدريس دردانشگاه می شناسم . علاقه به بازی تنيس و اينکه وی بعد از من جوانترين استاد دانشگاه بود ، باعث شد که دوستی بيشتری با هم داشته باشيم ! و اين دوستی هنوز ادامه دارد. " مايکل " ساليان پيش در سفر ش به دور دنيا چند ماهی هم در هند و بنگلادش بوده و در بنگلادش با چند جوان ايرانی که بخاطر فرار از جنگ اجباری و ادامه تحصيل در رشته پزشکی به بنگلادش آمده بودند آشنا ميشه ...خونگرمی ايرونی ها و اخلاق خوب اون چند جوان و ... باعث ميشه که اقامت يک هفته ای مايکل در بنگلادش به 2 ماه برسه و بهمراه اونها به شهر های مختلف بنگلاش سفر بکنه . پِيروز بهرامی يکی از اون پسر های نازنينی بوده که هنوز هم دوستم با احترام خاصی ازش ياد ميکنه . پيروز پس از 8 سال زندگی در بنگلادش با تمام مشکلات و دوری از خانواده و .. موفق به کسب مدرک پزشکی ميشه و چند مدتی هم در بيمارستاتی کار ميکنه... از بخت بد زمانه چندی پيش ( اوايل دهه 90 ) هنگامی که کنار دريا بوده شبهه سيلی در بنگلادش مياد و " پيروز " که شنا بلد نبوده در دريا خفه ميشه ! چون روز دقيق حادثه رو نمی دونه تمام اين هفته مايکل به بياد " پيروز " در کنار چند عکس و نامه هايش هر شب شمع روشن ميکنه ، ودکا و آبجوی مورد علاقه اون رو ميخوره ... البته به گفته خودش هر سال اين مراسم رو انجام ميده . و جالبه که طی اين همه ساليان دوستی چون نمی دونسته که من ريشه ايرونی دارم هيچوقت به من نگفته بود .
سرنوشت عجیب و غريبی داره اين نسل " ما " . " ما " هائی که بعضی هامون حتی در ايران متولد و بزرگ نشده ايم.. نسلی که فرزندانش { پسر ها } برای فرار از سرکوب و شرکت نکردن در جنگ فرسايشی/ ارتجاعی بين ايران و عراق مجبور به ترک وطن شدند ... و دخترانشان با سرکوب و آپارتايد جنسی شديد با هزاران مشکل روحی و ..دست و پنچه نرم کردند .
و اين تراژدی غمگين در سرزمين اسلامی پس از 25 سال همچنان ادامه داره ...