نوشته ای خطاب به مردی تحقير شده !
من هميشه سعی کرده ام که از طبقات اجتماعی و مخصوصا سيستم شديداَ وحشتناک طبقاتی رايج در انگلستان و صد البته ايران بدور باشم . اساس دوستی های من بر پول ، شهرت ، خانواده و حتی تحصيل نيست ! برای همين هم بارها توسط دوستان انگليسی ام مواخذه شده ام که تو با اين بک گراند خانوادگی و تحصيلات و ...( هزار هندونه ديگه ! ) چرا با فلانی معاشرت حتی محدود ، ميکنی ؟ مي دونی ساليان معتاد بوده ؟ اصلا حتی هم سن و سال تو هم نيست ..توی عمرش يکیار اخبار نديده وای بحال کتاب خودندن و و و ... ولی من فکر می کنم که از بيشتر آدمها ميشه چيزی ياد گرفت و هر رابطه ای / دوستی در چارچوپ مشخص می تونه به ياد گيری و شناخت انسان کمک کنه . از بابت فراوانی و تنوع دوستانم بسيار شادم .چند ماهی ميشه که توسط عزيزی با فردی آشنا شدم و اين نوشته خطاب به اوست ! که دنيائی متفاوت و پر از تنفر از غير خودی دارد !
هيچ انسانی در جهان در اينکه در کدام کشور ، خانواده و... متولد شود " هيچ " نقشی ندارد. مثل کودکی که در خانواده ای ثروتمند و فرهنگی در امريکا و يا کودکی که در خانواده ای بسيار فقير و بيسواد در دهاتی دور افتاده در بنگلادش ! بايد ديد که "ما " چه کاری با اين "زندگی " مان می کنيم البته با توجه به شرايط و موقعيت هائی که داريم ... متاسفانه " تو " تمام دنيا رو از پشت " عينک " بد بينی و عقده های سرکوب " شده می بينی !
مقايسه مالی افراد و اينکه چرا بعضی ها فقيرند و بعضی پولدار !! نفرت طبقه محروم از طبقه مرفه فقط بخاطر اينکه چرا " خودشان " اين امکانات رو ندارند از نظر من بسيار حقيرانه است ... اين درست همان چيِزی است که باعث " ادامه فقر " و تثبيت فاصله مابين طبقات می شود.اگر " تو " از بهترين امکانات مالی و خانواده ای با سواد و فرهنگی برخوردار بودی لابد دنيايت رنگ ديگری داشت ! و " حسادتهای " بچه گانه جای خودش رو به "سخاوت " ( کمک به فقرا ) می داد !
چون پدرم و خانواده پدری ام در خارج از ايران تحصِل کرده اند که مشخصا هيچ ربطی به من نداره ! نبايد به من رشک بورزی ! مقايسه زندگی من ( با تمام خوبی ها و بدي هاش )و زندگی تو در مناطق محروم اطراف تهران با شرايط بد مادی و خانواده ای نابسامان حتما بسيار سخت بوده و هست، شايد خيلی سخت تر از تصور من ! ولی چون من شانس بهتری در زندگی و محل تولد و پدر و مادری دلسوز و ... داشتم حالا بايد جوابگوی حقارتهای دوران کودکی و اينروزهای تو باشم ؟ بر خلاف تو ، دنيای من " سياه و سفيد " نيست . مقصر حقارت های تو ، نحوه زندگی من و خانواده ام نيست ..مشکل در جای ديگری است.سعی کن بفهمی ! تو ميگوئی: آنزمان که بعنوان بسيجی در جبهه های جنگ ترکش ميخوردی ، من در ديسکوهای کشورهای غربی ميرقصيدم ! خب که چی ؟ لابد حالا بايد برای بسيجی بودن به تو پاداش هم بدهم ؟ کودکان خردسالی مانند تو و امثالهم که کليد بهشت در گردن به قصد رزم باصدام کافر راهی جبهه های جنگ شديد ، اگر در اين راه " شهيد " و به بهشت خيالی خود ميرسيد يد آيا سراغی از من کافر و بی دين در خارج از کشور هم می گرفتيد ؟اگر من امکانات مسافرت به دور دنيا را داشته ام چرا فکر ميکنی که از "حق "تو استفاده کرده ام ؟ این مقايسه ها اينقدر کودکانه و احمقانه هست که نمی دانم بايد " خنديد " و يا بحالت " گريست " !
براستی دلم برای اينهمه ضعف و حقارت ميسوزد . چه ميشود کرد نمی دانم ؟