Wednesday, September 17, 2003

ديدی
ديدی عاقبت،
"ديوار " جدائی هرروز قطور تر شد !
ديدی
ديدی عبور،
از اين " ديوار " برای " ما " محال شد
" تو " ميخواهی که از " ديوار " بالا روی

من،
ميبينم
ميخندم
ميگريم
و
ميگويم
نه ، نه ، نه
نميتوانی و نبايد

من،
در بيداری
"ديوار " را بلندتر ميسازم
و
در خواب خراب ميکنم همه " ديوار ها" را
و
صبح ها
در بيداری
همش " ديوار " ميسازم
و شبها
در خواب
همش خراب ميکنم " ديوار ها" را

تکرار سختی است اينگونه زنده ماندن
سخت و سرد
چاره ای اما نيست !!!
هست ؟