Friday, September 26, 2003

. تلفن موبايلم زنگ ميزنه،گوشی رو از ته جيبم در ميارم
ميگه : سلام ، خوبی ؟
صدای ترافيک توی خيابون نميگذاره درست بشنوم . به کوچه خلوتی وارد ميشم.
ميگه : سلام منم !
ميگم : { با تعجب} توئی ؟ چيکارم داری ؟
ميگه : دلم برات تنگ شده !
ميگم : مگه تو هم " دل " داری ؟

موبايلم رو خاموش ميکنم و به راهم ادامه ميدم... اما يک مشت خاطرات کمرنگ هنوز توی ذهنم بالا و پائين ميرن ...