Monday, March 31, 2003


هرگز نمِيرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جريده عالم دوام ما
"حافظ "


ساده رفت !ا " مارتين " بيچاره در اثر يک تصادف خيلی ساده رفت :-( ا ون هم رفت ! اصلا ديگه کی مونده؟ از وقتی يادم مياد داستان همين بوده ! سال 60 بهترين دوستانم اعدام شدند ...کيوان ؛ مازيار، آ زيتا ، مجِيد ، کيهان ، سعيد ،ويدا ، سوزان ، مريم ،هلن و ..انگار پوست کلفت و جون سخت گروه منم !چه دوستانی... عقايد متفاوت ولی " آرمان مشترک" از ما بهترين دوستها رو ساخته بود همگی در سنيـن نوجوانی و شور و حال ...افسوس که پر پرواز رو شکستند... حالا بازم منم اينوردنيا...انگاری " مرگ " از همه چيز فراگير تره ... مارتين ديگه يکشنبه ها نمِياد تنيس !ديگه صدای خنده های بلند اون توی بار محل{پاتوق ما الکلی ها !} بگوش نميرسه ...تازه از اسکی برگشته بوديم و هنوز خوشحال بود از اينکه کلی آفتاب گرفته و سوخته ... راستی حالا تکليف ها چيه ؟ چقدر ديگه بايد صبر کنم تا دوباره مارتين بياد واکيپ کامل بشه و بازهم باهم چرخ سواری کنيم تا " پارِيس " ؟ مارتين رفت و صدای خندها شو برای ما گذاشت... توی تظاهرات ضد جنگ 2 هفته ديگه در لندن، از همين حالا جاش خالی است... چند روزی ميشه که اين شعر" شاملو "توی ذهنم بالا و پايين ميره " ما بی چرا زنده گانيم " ...