Friday, April 29, 2005

اول ماه مه ، روز جهانی کارگر

اول ماه مه ، روز جهانی کارگر بر تمامی کارگران ، زحمتکشان و مُزد بگيران جهان مبارک باد

چندی پيش با دو ستی نويسنده در مورد حق و حقوق کارگران وانتخابات روز 5 ماه می ، در انگلستان ( بحث داغ اينروزها ) حرف ميزدم ... کمی در مورد شرکت جدی درمراسم روز کارگر بحث کرديم و آخرش گفت اصلا تو که از خانواده دکتر و مهندس ها ميائی و خودت هم تحصيلکرده هستی و حتی يک رو ز در عمرت " کارگری " نکردی چرا فقط شعار طرفدار کارگر ميدی ؟ چندين ساعتی طول کشيد تا به اين دوست عزيز ثابت کنم که " ما همه کارگريم " چه فرقی میکنه که از کدوم طبقه اجتماعی باشيم ؟ حتما بنده نبايد از صبح بيل و کلنگ بدست بگيرم تا بتونم طرفدار طبقه کارگر باشم !قرار هم نيست که فقط فرزندان کسانی که در کارخانه ها به کار های فيزيکی مشغولند از کارگران و خواسته اشون حمايت کنند ! زندگی ما و اساس جامعه بر نيروی " کارگران " بنا شده ... چند تا از کارخونه های بزرگ جهان بدون نيروی کار و کارگر به راه افتاده اند ؟ چند تا از ميلياردر های جهان ، با دست و نيروی بدنی برای خودشون قصر و ماشين و هواپيما و ... امکانات ديگه ، ساخته اند ؟ هواپيما ها و جت های خصوصی هم توسط همين " کارگران " ساخته شده ... از مهندس طراح گرفته تا کارگری که پيچ ومهره جت خصوصی فلان ميلياردر رو درست میکنند همگی " کارگر " ند ... کارمندان کمپانی های بزرگ مثل " آی بی ام " و " مايکرو سافت " هم به نوعی کارگرند به نظر من مُزد بگيران هم " کارگرند " ...بدون نيروی کارِ کارگران " ما " هيچيم ! همه با هم دست به دست روز جهانی کارگر رو جشن بگيريم حتی اگه شده برای يک روز در سال ، با جشن و پايکوبی و مبارزه برای احقاق حقوق کارگران طعم دنيا را برايشان کمی شيرين تر کنيم.
اول ماه مه روز جهانی کارگر بر خلاف تمام کشورهای اروپائی ديگه ، در کشور انگلستان روز تعطيل نيست و به جاش هر ساله اولين دوشنبه ماه می رو تعطيل می کنند که به " May Day " معروف هست ! بهانه دولت انگليس اين هست که چون روز اول ماه می متغير هست نميشه که وسط هفته يک دفعه تعطيلی باشه ! البته اين کار به خاطر لطمه نخوردن به سيستم بانکی کشور هست ! ( سيستم کهنه سرمايه دای ميدونه چطور از سرمايه محافظت کنه ! ) بغير از روز 25 ماه دسامبر که روز کريسمس هست تمام تعطيلات ديگه کشور انگلستان هميشه يا جمعه هست و يا دوشنبه ، یعنی طولانی تر شدن تعطيلات آخر هفته ( Weekend ) دوشنبه 2 ماه می اينجا تعصيل رسمی است ! بيشتر مردم حتی نمی دونن که چرا روزی به نام " May Day" داريم و همه با شادی فقط از مزايای يک دوشنبه تعطيل استفاده می کنند
برای شرکت در برنامه روز جهانی کارگر در لندن روز يکشنبه اول ماه می ساعت 12 ظهر و شروع راهپيمايی از ساعت 13 آدرس : Clerkenwell Green in Islington

ترانه سرودی زيبا تقديم به تمامی کارگران ، زحمتکشان و آزادی خواهان جهان

مراسم روزکارگر پارسال لندن همراه با عکس از وب سايت دوستی بسيار عزيز


زنده باد اول ماه مه

London's annual May Day March and Rally takes place on Sunday 1st May. A wide number of organisations will take part bringing with them banners, music and dance. It is organised by the London May Day Organising Committee which involves trade unions, political and community bodies including those from London's different international communities.The march assembles at Clerkenwell Green in Islington from 12 noon on
Sunday May 1st. It will move off at 1300 to go to Trafalgar Square where there will be speakers such as Tony Benn, Ken Livingstone the Mayor of London, Frances O'Grady from the TUC, trade unionists and international speakers including OLGHER SANTODOMINGO from Colombia.Additionally this year there will be a section at Trafalgar Square from Unite Against Fascism which will bring a number of music artists and celebrities to the Rally. The march will be the usual colourful affair with bands , banners and flags. There will be calls for trade union rights, to make poverty history and in support of public services.


پی نوشت :

سرود اول ماه مه ، روز جهانی کارگر ...
دارم به مراسم روز کارگر ميرم ... هوا هم آفتابی و گرم شده و حتما روز خوبی خواهد بود... عکسهاش رو براتون ميارم !

Thursday, April 28, 2005

رويش ناگزير جوانه ها

ببين سر سبزو خوشرنگ و برومندم
ببين پر برگ و پر شاخ و تنومندم
اگر چه زخمی از کين تبر داران ، وليکن ريشه در خاکم
چُنين ام من ، شکوهمندم
گيرم که در باورتان به خاک نشستم
و ساقه های جوانم از ضربه های تبر هاتان زخم دارد
با ريشه چه ميکنيد ، چه ميکنيد ؟
گيرم که بر سر اين باد بنشسته در کمين پرنده ايد
پرواز را علامت ممنوع ميزنيد
با جوجه های نشسته در آشيانه چه ميکنيد ؟
گيرم که پای خسته شبگرد با های و هوی نعره مستانه در گذر باشد
با صبح روشن پُر ترانه چه می کنيد ؟ چه مي کنيد ؟
گيرم که ميزَنيد ، گيرم که میبُر يد ، گيرم که ميکُشيد
با رويش ناگزير جوانه چه می کنيد ؟
مَپنداريد که بَر بادَم که من تاريخم و يادم
چُنان با درد اين مردم عَجينم من که پنداری که فريادم که فريادم که فريادم !
" شاملو "

مرجان هنرمند قديمی ... زندانی نظام زن ستيز آخوندی ... مرجان زندانی ای که در زندان سياسی شد ...مرجان زندانی سياسی سابق و آخرين آهنگش

کسانی که من رو از نزديک ميشناسن ميدونن که زندگی ام بدون موزيک نميگذره ! از اُپرا گرفته تا " Pink Floyd" و گروههای راک تا کلاسيک های ، مدرن،جاز ، پاپ و ... راستش تا چند سال پيش هم به هزاران دليل ! تقريبا آهنگ ايرونی گوش نمی دادم ولی به لطف راديو تلويزيونهای ايرونی بر روی اينترنت گاهی موزيک ايرونی گوش ميدم . در وبگردی های اخير لينکی از کنسرت مرجان رو ديدم و همين باعث شد تا توی اين چند روزه بارها و بارها اين ويدئو کليپ رو ببينم ... تا جائيکه من می دونم " مرجان " در دوره قبل از انقلاب اسلامی ، هنرپپيشه و خواننده بوده ... مرجان به جرم هواداری از مجاهدين ( اتهام واهی ) ۵ سال در زندان اوين با يکی از دختران فاميل ما هم بند بود و اون خيلی ازش تعريف ميکرد از شخصيت انسانی اش و ... وقتی از " ش " دختر مبارز و عزيزی که ۷ سال از بهترين سالهای جوانی اش رو در اسارت بوده و چند سالی با مرجان در بند های مختلف زندانی بوده . پرسيدم: جرم مرجان چی بود ؟ گفت : پسر خاله مرجان ، دانش آموزی 17 ساله بوده و در مدرسه هوادار مجاهدين بوده . وقتی بنزين در ايران کوپنی بود اون به پسر خاله اش کوپن بنزين ميداده بعنوان دختر خاله بزرگتر و نه بعنوان کمک به سازمان مجاهدين ! بعدها که دستگيری ها شديدتر شد پس از دستگيری پسر خاله نوجوان و اينکه پول از کجا مياوردی برای تهيه بنزين موتور و .... فهميدند که وی با "مرجان " خواننده سابق نسبت داره ... روز اول دستگيری مرجان به وی گفتند که تو به پسر خاله ات کوپن بنزين دادی تا بره توسط مجاهدين آخوندها رو ترور کنه !!! بيچاره مرجان تازه فهميد چرادستگير شده و از اتهامش تعجب کرد ! ۵ سال زندانی کشيدن فقط برای محبت مابين ۲ فاميل ! درحاليکه به گفته خودش مسئه اصلا سياسی نبوده ! " ش " خيلی از مرجان واخلاقش تعريف ميکرد و ميگفت مرجان در زندان زنی مبارز و جسور شده بود و به گروههای چپ گرايشاتی پيدا کرده بود .. مدتی هم به اجبار قران ميخواند ! يکبار هم گفت در زندان برای اولين بار به قران خوندن روی آوردم ! زندان پديده عجيبی است ...بايد اونجا بود تا قابليت انسانها رو فهميد ... "شکستن " توی زندان های جمهوری اسلامی زياد سخت نيست ولی مرجان " مقاومت " کرد و اين مقاومت برای من باارزش هست ... حالا هم که به هر علتی داره در برنامه های مجاهدين آواز ميخونه ..راستش من با ترکيب سياست و هنر موافقم ولی از شعار دادن گروهی و سواستفاده از هنرمندان موافق نيستم ... افسوس که مجاهدين همه آرمانهای انسانی رو با دسيسه و سياست بازی و زن و شوهر بازی و ... و مريم رهائی و ... عوض کردند ! قداست بی اندازه مريم و مسعود در چشم همه هواداران مجاهدين برای من بسيار آزار دهنده و تداعی کننده " حزب فقط حزب الله رهبر فقط روح الله " است ! حيف که اين چند ساله اخير مجاهدين با گند هائی که زدند به اونهمه مبارزه و صداقت هوادارانشان و آرمهانهای نسلی از مسلمون های جوان و مبارز ايرونی لگد زدند .اينکه چطوری مرجان رو بالاخره راضی کردن که براشون بخونه به من ربطی نداره عقيده شخصی مرجان به خودش مربوط هست ، ولی يادم مياد که حدود ۱۰ سال پيش که دوره کنسرت گذاری مجاهدين بود سراغش رفتن و اون سالها مرجان مقيم آلمان بود و حاضر نشد همکاری کنه . از ديدن کلييپ کنسرتش لذت بردم و حيفم اومد شما ها رو هم شريک نکنم .صدای قوی و دورگه (husky voice ) مرجان با شعر بسيار زييائی از " شاملو " . اگر مرجان برای برگذاری کنسرت به لندن بياد و من خبر دار بشم حتما ميرم بااينکه کنسرت از طرف مجاهدين خواهد بود . همه برنامه های " مرضيه " رو تا حالا در جوار خواهران روسری به سر ديدم !

Wednesday, April 27, 2005

IL DIVO

مدتی ايست که سی دی گروه " Il Divo " رو خريدم و تقريبا هر روز گوش ميدم ...اصولا به گروههائی که توسط کمپانی ها گرد هم ميان علاقه ای ندارم مخصوصا که آهنگ های ديگران رو هم بخونند (cover version ) ولی اين 4 پسر که هرکدوم از يک کشور انتخاب شده اند ( اسپانيائی ، امريکائی ، فرانسوی و سويسی ) گروهی به نام Il Divo رو تشکيل ميدن... تمام اعضای گروه تحصيلکرده رشته موسيقی هستند و قبلا در کشورهای خودشون به فعاليت های در زمينه های مختلف موسيقی مشغول بودن ... چند آهنگ رو واقعا عالی اجرا کرده اند ...مخصوصا آهنگ " unbreak my heart " که خواننده اصليش "Toni Braxton " هست اونها اين ترانه رو به زبون اسپانيائی اجر ا کرده اند که معرکه شده..سبک خوندن اونها پلی ايست ميان کلاسيک و پاپ موزيک و واقعا ترکيب جالبی است ... تهيه کنند گان اين گرو موسيقی نزديک به 2 سال ، پس از تست صدا گرفتن از بيش از 2 هزار نفر اين 4 نفر رو انتخاب کردند ...پس از انتخاب و فُرم گرفتن گروه، بيش از يک سال در لندن به تمرين و همسازی مشغول بودند... همه آهنگ ها به زبان انگليسی نيست و بلکه ترکيبی است مابين اسپانيولی ، ايتاليائی و انگليسی است ... برای خريد آلبوم به اينجا برويد ... برای شنيدن قسمتی از آهنگها از سايت رسمی گروه ديدن کنيد سايت قشنگی دارن که نحوه تهيه ويدئو کليپ هاشون رو هم نشون ميده ...



اين آلبوم ، از 12 قطعه تشکيل شده ....
1. Unbreak My Heart (Regresa A Mi)
2. Mama
3. Nella Fantasia
4. Passera
5. Everytime I Look At You
6. Ti Amero
7. Dentro Un Altro Si
8. The Man You Love
9. Feelings
10. Hoy Que Ya No Est As Aqui
11. Sei Parte Ormai De Mei
12. My Way (A Mi Manera)

Monday, April 25, 2005

وقتی که ،
طبيعت هم صحبت و همراه منَست
چه نيازی به تو دارم ؟
چند هزار بار بگويمت : برو !
من و طبيعت " باهم " شاديم

سکوت ، ريزش آب ، نسيم ، باد ، نَم نَم باران ، نور خورشيد ،
" صدای ذهنم " و بازتاب عميق طبيعت
گوش کن ، ميشنوی ؟
" ما " هنوز غرق صحبتيم
مزاحم نشو !

زنان مبازر و اهداف مبارزات زنان ايرانی

تو ی خبر های اينترنتی خوندم که " شادی صدر " ممنوع الخروج شده ! راستش چند سال پيش که " شيرين عبادی " جايزه صلح نوبل رو بُرد ، يکی از کانالهائی تلويزيونی انگلستان برای گزارش به ايران رفته بودن و 40 ساعت فيلم و مصاحبه از افراد مختلف تهيه کرده بودند ... من بعنوان مترجم رفتم تا مصاحبه ها رو از فارسی به انگليسی ترجمه کنم ... در دوران دانشجوئی سالها برا ی اداره مهاجرت ، کانالهای تلويزيونی ، راديو ها ، وکيل ها و .. مترجمی می کردم ..شغلی جذاب ! ( ديدن ايرانيان تازه وارد و مشکلاتشون ، مصاحبه با ورزشکارن ايرونی ، فيلمسازها و ...) چندين سال ميشه که ديگه فرصت اين نوع کار ها روندارم ولی چون گفتند مصاحبه با " شيرين عبادی " هست از کار اصلی ام چند روز مرخصی گرفتم و رفتم تلويزيون ! بهر حال پس از شنيدن سخنان گهر بار " شيرين عبادی " از قبيل ما در ایران دمکراسی داريم و اسلا م دين دمکراتيکی هست و ... ( حرص خوردن بنده ! ) نوبت به اطرافيان دوم خرداد ی رسيد و چشمم به جمال " خانم شادی صدر " روشن شد .. هنوز يادمه که با چه حرارتی از اصلاحات و دمکرات بودن اسلام و قوانين رو به بهبود ايران صحبت می کرد ..کاپشن لی و شال آبی رنگی به سر داشت و با خنده و شوخی و گاهی با جديت از "نظام مشروع " جمهوری اسلامی دفاع می کرد .. در دفتر سايت زنان ايران نشسته بود و اظهار می کرد که ما اين سايت رو در ايران بصورت قانونی داريم و هر حرفی هم که بخواهيم می زنيم و ...دفاع از تماميت جمهوری اسلامی -استبدای در مقابل خبر نگاران غير ايرونی بجز آب به آسياب دشمن ريختن چه معنای ديگه ای داره ؟ يعنی اگه شما ، خانم عبادی ، نيکی کريمی ، پريسا ، سيمين بهبهانی و ..و ... و ... در مسافر تهای گاه و بيگاه در خارج از کشور، چند روزی بدون " لچک اجباری " در چند جمع ظاهر شديد و دوباره به " سلامت " به مام وطن برگشتيد ! همه چيز رو به رشد و ترقی است ؟ تمام مبازرات " فمينيستی تان " به همين " محدود های اندک " ختم ميشه ؟ نمی تونم و نمی خواهم باورکنم که اينطور هست ولی ... هر چند من امثال اين سايت ها در ايران رو به نوعی نشونه پيشرفت مبارازت زنان می دونم ولی اين ربطی به خاتمی نداره ...نتيجه 25 سال مبارزه زنان هست از هر قشر وتفکری از مبارزان و دختران جوانی که بخاطر فروش يک نشريه در خيابون سالها زندانی، شکنجه ( قبل از اعدام به دختران باکره تجاوز می کردند تا طبق قانون اسلام دمکراتيک خانم عبادی و صدر و .. ! دخترکان به " بهشت " نروند ! ) و اعدام شدند تا خانم هائی که در طی اين 25 سال با دهن کجی به روسری و رعايت نکردن حجاب اجباری " حاکمان و انديشه های حقير " رو به راستی تحقير کردند ... امروزه "شادی صدر " ممنوع الخروج شده ! اين نشون ميده که خود حاکمان ايران هم به درستی می دونند که گويا شکنجه ای بالاتر از " زندگی اجباری " در ايران امروزی نيست ! ( قصدم توهين به شهروندان مقيم ايران نيست )حق آزادانه سفر از حقوق شهر وندی تمام انسانهاست ولی شادی خانم که وکالت خونده اند و به اسلام هم اعتقاد زيادی دارند چرا هنگاميکه مجذوب " لبخند سيد خندان " بودند رو فراموش کرده اند ؟ با اين کارزار انتخاباتی که به راه افتاده شرکت کرد ن و همراه شدن بااينان حتی به " اندازه يک رای " به بهترين حالت تکرار 8 سال گذشته هست واين يعنی " قبول تماميت جمهوری اسلامی ايران " خانم صدر من حاضرم برای اينکه شما دوباره " حق قانونی سفر به خارج از ايران" روداشته با شيد با شما همصدا باشم ولی شما در اين "سفر هايتان " به جر دفاع از خط مدرنيزه کردن حکومت اسلامی ، دمکراتيک بودن اسلام ، بهبودی روز به روز وضع زنان در ايران و ...هدف ديگر ی هم داريد ؟

پاسخی به " خورشيد " خانم در مورد شرکت درانتخابات رو در اينجا حتما بخوانيد .

Friday, April 22, 2005

تحريم انتخابات فرمايشی تو دهنی بزرگی به ملا ها و ولايت فقيه

خانه از پای بست ويران است ... ... خواجه در بند نقش ايوان است

بازهم انتخاباتی فريبکارانه در راه است ... از مدتی پيش سايت ها و وبلاگ های گوناگون ( وابسته و غير وابسته به جناح های مختلف حکومتی ) شروع به تبليغات جهت جلب مردم و شرکت در اين به اصطلاح انتخابات کرده اند ... در يک فضای دمکراتيک و يا حتی نيمه دمکراتيک بايد رای داد و از نمايندگانی که واقعا برای منافع مردم حرکتی انجام می دهند حمايت کرد ولی در شرايطی که تمام نمايندگان به " قوانين ارتجاعی جمهوری اسلامی " پاي بند هستند و "کليت نظام سرکوب گر ولايت فقيه " رو قبول دارند ، چه فرقی مابين آخوند عمامه به سر و يا کت و شلواری هست ؟ مگر همين ها چند سال پيش آزادی نسبی مطبوعات که در اثر مبارزه چندين ساله مردم بدست اومده بود رو رو يک شبه زير پا نگرفتند ؟ کسانی که امروزه به عنوان " مدرن " و ... خودشون رو مطرح می کنند ، چرا هرگز در مورد ظلم و ستمی که در اين 25 ساله بر مردم روا شده ، اعدام ها ی دهه 60 ، کشتار وحشيانه هزاران زندانی سياسی در تابستان 68 ، ادامه جنگ فرسايشی و بيهوده 8 ساله ما بين ايران - عراق ، سنگسار زنان ايرانی ، گرانی ، فقر . فحشا و بيکاری ...علت هاش و عاملين اين ويرانی ها حرفی به ميان نمی آوردند ؟ تقريبا تمامی کانديداها هميشه از تر فند ها ی فريبکارانه استفاده می کنند در جائی خواندم که نماينده ای قول داده ماهانه 50 هزار تومان به هر شهر وند پول بدهد ! " خمينی " هم 27 سال پيش قول داد که پول " نفت " مردم را بدهد ، آب و برق و گاز مجانی شود و ... با اينهمه دروغ های شاخ دار و دلسوزی های فريبکارانه ، در حيرتم که چطور يک ملت 70 مليونی را به بازی میدهند ! اين نوع انتحابات ها بيشتر به نمايش و بازی های تلخی می ماند که ملت را از گيجی و سر درگمی به حيرانی سوق ميدهند ... علت روی کار آمدن " سيد خندان " و علت رای آوردنش از جانب اکثر مردم که " مابين بد و بدتر " بد رو انتخاب کردند از حوصله اين نوشته خارج هست ...برای من هميشه عجيب بوده کسانی که خودشون رو روشنفکر می خوانند در طی اين 25 ساله هميشه در حال " گول " خوردن از مشتی ملا هستند ؟ 25 سال هست که با هر ساز ملا ها به رقص اندکی در می آيند و به سود اين جناح و آن جناح چندی هورا می کشند ، گاهی به زندان می افتند ، گاهی چهره و قلم آنها ممنوع می شود ، گاهی سکوت اختيار می کنند ولی در نهايت همگی پشيمون ميشوند و اعلام می کنند که " گول " خورده اند ! 25 سال هست که " روشنفکران ايرانی " همواره در حال " گول " خوردن هستند ! می دونم که هر کسی مبارزه ميکنه حتما گاهی اشتباه ميکنه و گاهی تمام واقعيت رونميبينه و گاهی و گاهی و ... اما از اين " دنباله روی قشر مثلا روشنفکر ايرونی داخل و خارج کشوری " در حيرتم ! اين افراد ی که 25 سال در حال " گول " خوردن هستند بزودی بايد جوابگوی اينهمه " دنباله روی و آب به آسياب دشمن " ريختن باشند . نمايش مسخره انتخاب ريئس جمهور مابين کانديداهای " خودی - دولتی " پيشاپيش محکوم به شکست هست . به نظر من تحريم انتخابات فرمايشی تو دهنی بزرگی به ملا ها و ولايت فقيه ا ست.

Thursday, April 21, 2005

? Leave me alone , will you

بعد از نزديک به سه سال وبلاگ انگليسی نوشتن ، فکر می کنم چند روزی پيش يک نفر وبلاگ انگليسی من رو پيدا کرده ! اتفاقا اون تنها کسی بود که هرگز نميخواستم اون وبلاگ رو ببينه ...شايدم اشتباه کنم و کامنت ها فقط نوعی شباهت در سبک نوشتن باشه ... واقعا اميد دارم که فقط يک شباهت باشه ... نمی خواهم پس از 3 سال وبلاگ انگليسی داشتن و عضو بودن در کلی کاميونتی های مختلف امريکائی ، انگليسی ، اسپانيش ، فرانسوی و ...و ... و ... همه چيز رو تمومش کنم ... چندين دوست بسيار خوب پيداکردم که دوست ندارم با بستن وبلاگ فعال ( تقريبا هر روز آپ ديت ميکنم ) همه رو از دست بدهم ! ميدونم که " ما " توی اين دنيا همش بدست مياريم و از دست ميدهيم ...دوباره بدست مياريم و " بازم " از دست می ديم ... اين پروسس داره مثل يک " لوپ " تکرار ميشه ... هرچند من تا حالا آدرس وبلاگ انگليسی ام رو به آشنائی ندادم ولی خوشبختانه تا حالا هيچ آشنائی هم اون رو نخونده و يا اگر خونده اينقدر محترمانه از کنارش گذشته که من هرگز متوجه نشدم ... اونجا اينقدر شخصی می نويسم که هر کی فقط يِک بار من رو ديده باشه می دونه که وبلاگ " من " هست ... از فکر بستنش برای هميشه ، کمی عصبی ميشم ... انگار احساس میکنم که نوزادی رو بزرگ کردم و حالا که 3 سالش شده و تازه کمی راه خودش رو پيدا کرده ، کلی دوست و آشنا و همسايه پيدا کرده ... زحمت هاش کمتر شده و راحت تر با همه ارتباط برقرار می کنه ... و ... يکی به زور می خواد از من بگيرش ! اَه ... از " حس تَعلق " بَدم مياد و الان همون حس رو دارم ... فکر نمی کردم روزی به چند تا صفحه اينترنتی وابسته بشم ... دلخوشی ها کم نيستن ولی چرا هميشه " انتخاب " هامون رو بايد نصفه کاره رها کنيم ؟ نمی دونم چکار کنم 3 روز ميشه که وبلاگ انگليسی ام رو آپ ديت نکردم ... شايد امروز اولين متن فارسی ام رو اون تو بزرگ بنويسم : " دستم نميرود به نوشتن ... افسوس "

Wednesday, April 20, 2005

خبر خجسته ای که امروز گرفتم ... بگذار که بر ناگفته هايم اضافه شود ... شادم ...

Tuesday, April 19, 2005

به ياد بيژن جزنی و رفقايش

30 سال از تير باران و اعدام بهترين فرزندان ايران توسط رژيم ديکتاتوری شاه ميگذره ... افسوس که ديکتاتور " تاج " به سر رفت و ديکتاتور های " عمامه " به سر جانشين شدند ... اعدام ، تيرباران ، قتل ، غارت ،کُشت و کُشتار با شتاب صد برابر بيشتر از گذشته ادامه پيدا کرد ...ديکتاتور های عمامه به سر با اعدام و تيرباران بيش از 150 هزار نفر ، سنگسار زنان ايرانی ، فرستادن جوخه های ترور به خارج از کشور و ... روی ديکتاتور تاج به سر رو سفيد کردن ! جوان مبارزی به نام " حجت زمانی " بدون در نظرگرفتن از تفکر سياسی اش که اصلا مورد قبول من نيست ! ،در آستانه اعدام هست ... لطفا پتيشن اعتراض به اعدام " حجت زمانی " رو امضا کنيد ... بايد برای جلوگيری از اعدامش تلاش کرد ... نگذاريم اين جنايات و اعدام و بند و غل و زنجير و ... تداعی کننده نام " کشور ايران " باشه !

سرود " پرنيان شفق " برای رفيق بيژن جزنی

برای خوندن زندگينامه " بيژن جزنی " لطفا روی عکس کليک کنيد .



پی نوشت : امروز اين مقالات رو در مورد " بيژن جزنی " و رفقايش ديدم

9 سند ... 9 نام ... 9 ياد ...

دو مقاله از رسانه های چاپ داخل ايران در مورد کشتار 30 فروردين و شهادت 9 زندانی سياسی

Monday, April 18, 2005

روزهای غمگين

من هوای گريه کردم
تو صدای گريه من


امروز هوای لندن حسابی آفتابی و گرم بود ومن با شلوارک و تی شرت به منزل عزيزانی رفتم ...بساط کباب در حياط به پا بود ... تمام روز شاد بودم ... از عصر تا حالا بارون بی وقفه ، تند و ريز مي باره ... صدای بارون پشت شيشه عجب خاطراتی رو زنده می کنه ... بو ی بارون ... صدای ريزش بارون در نيمه شب ، با دِل سرگشتهُ من چه ها که نمی کنه ... محيط قبرستون ها رو دوست دارم ... ساليان ميشه که برای تنهائی و آرامش به قبرستون های مختلف سر ميزنم ... اون سالهای دانشجوئی وقتی خبر رفتن " عزيزی " رو شنيدم برای من که از ايران دور بودم و وسط امتحاناتم نمي شد به ايران برم ، گذروندن ساعتی در قبرستون های آرام اينجا ، سکوت ، خلوتی ، پاکيزه بودن محيط و کُلی گُل و گُل کاری ...گاهی بغض ، ماتم و چند قطره ای اشک ... گاهی هق هِق گريه ..خيلی حال و روزمَ رو بهتر کرد بر خلاف ايران و کُلا مسلمون ها که مرده هاشون رو به دور ترين نقطه شهر و گاهی خارج از شهر ميبرن در اروپا قبرستان ها جزئی از زندگی روزمره انسانها هستند ... چرا بهترين های من درگوشه و کنار و قبرستون های مختلف دنيا به " خواب " رفته اند ؟ دلم هوای عزيزانی رو کرده که " اينجا " نيستند و متاسفانه نمی تونم بنشينم و کلی باهاشون درد دِل کنم ... هر چند که بهترين خاطراتم با " نگاه و خنده هاشون " بال د ر بال هميشه در سفر اند...چرا هميشه از عزيزترين هايم دورم ؟ چشمان شفاف ، سبز مايل به آبی رنگ پدر و آرامش نگاه و خنده های مادر ... چرا وقتی که ميگم " پرلاشز " يکی از مکان های مورد علاقه منه همه فکر می کنند ديونه شدم ؟
چقدر اين آهنگی که از روی اينترنت پيدا کردم با حالا ت من همخونی داره !

Saturday, April 16, 2005

Royal wedding

عروسی چارلز و کاميلا مظهر دروغ و ريا !

هفته پيش، پس از نزديک به 30 سال دو زوج نه چندان جوان طی مراسمی ازدواج کردند ! ... ميليونها پوند خرج اين مراسم شد ... کانال دولتی ، بی بی سی بطور زنده مراسم باشکوه ازدواج 2 دروغگو و خيانتکار رو پخش کرد ... لابد منتظر بودند که از شادی " پرنسس " ملت هم شاد بشن ! پرنسس چارلز و کاميلا پس از 3 دهه دوستی پنهان و نهان بالاخره به طور رسمی ازدواج کردن ... ازدواجی نا ميمون که از حالا شکستش پيداست ... وقتی پايه و اساس بر مبنای دروغ و ريا باشه امکان موفقيت زيادی نداره ... ماجرا از اونجا شروع ميشه که ، سالها پيش " چارلز " جوان و مجرد با دختری که با دربار رفت وآمد داشته به نام " کاميلا " دوست ميشه و به گفته خودشون " عشقی عميقی " مابين اين دو بوجود مياد ... ولی چون چارلز گمان می کرده که خانواده سلطنت با اين وصلت مخالفت کنند هرگز پيشنهاد ازدواج نداده ... ( عجب عشق آتشينی بوده !!! ) چندی بعد" کاميلا " با مرد ثروتمند ديگری ازدواج می کنه ... چند سال بعدش هم چارلز با "دايانا " . در تمام طول زندگی زناشوئی هر دو به همسرانشان دروغ گفته و پنهانی با هم رابطه داشته اند ... " دايانا " در مصاحبه تاريخی خودش در مورد علت جدائی از چارلز گفت " از روز اول ازدواجمون ، در اين رابطه 3 نفر وجود داشت و اين برای من غير قابل تحمل شده بود " ... پس از مصاحبه دايانا و رسوائی چارلز و معشوقه اش " کاميلا به سرعت از همسرش جدا شد ... هفته پيش چند سال پس از مرگ دايانا ، اين دو بصورت رسمی ازدواج کردن ... اکثر روزنامه های دست راستی و طرفدار خاندان سلطنت به کمک ميديای قوی با بوق و کُرنا از اين ازدواج فرخنده خبر دادند و با مطرح کردن اينکه به چارلز بايد شانس دو باره داد تا خوشبخت بشه ! سعی در جلب حمايت مردم عامی رو دارن ... اينکه يک فردی چند بار عاشق بشه و چندين بار ازدواج بکنه کاملا شخصی است و به بقيه ربط چندانی نداره ولی هيچکس از چارلز نپرسيد که چرا قبل از ازدواج با " دايانا " و در تمام مدت زندگی مشترک زناشوئی با دوست دختر سابق که ازدواج هم کرده رابطه داشته ؟ هيچ کدوم از ميديای انچنانی نگفت چرا اين وسط بايد " دايانا " و شوهر سابق " کاميلا " قربانی ميشدند ؟ گناه اون دو چی بوده ؟ تکليف فرزندانی که ميدونن از يک رابطه سالم و با عشق متولد نشده اند چی ميشه ؟ و ... و... و... تنها کاری که صورت گرفت بر طبق رسم کليسای پوسيده کاتوليک هر دو چند دقيقه قبل از مراسم به " گناه " ارتباط جنسی در طول زندگی زناشوئی و " خيانت " به همسرانشان اعتراف کردند ! تمام اين مراسم بصورت زنده از تلويزيون پخش شد ! برای هزارمين بار در طول تاريخ ، دست کثيف مذهب به کمک سرمايه ، به روی هر گند کاری " کلا ه شرعی " گذاشت .. چند سالی است که اکثر ، مردم بر يتانيا به اين نتيجه رسيده اند که بايد بساط " سلطنت و تشريفاتش " که جز " ماليات بيشتر " برای مردم عامی ، " زندگی مجلل و مفت خوری " برای " اشراف زادگان " حاصلی ديگری نداره بايد برچيده بشه ...

Friday, April 15, 2005

زندگی های ماشينی و دوستی های قرن 21 !

من از اون آدمهائی هستم که اکثر اوقاتم با دوستانم سپری ميشه ! تقريبا در تمام کشورها دوستانی دارم ... به نظرم از لحاظ تعداد و تنوع درمليت ، سن ، جنسيت و ... دوستانم انسان خوش شانسی هستم ... البته زندگی ماشينی و ُپر دغدغه امروزی فرصت زيادی برای اين رفت و آمدها و ديدارها نمی گذاره ! تازه من جزو کسانی هستم که اکثر اوقاتم بيرون از خونه سپری ميشه و طبعا توی فرصت های مناست دوستانی رو بنا به فراخور موقعيت و مکان زندگی و ... و ...می بينم ! ديروز داشتم توی کمد دنبال چيزی می گشتم که چند تا کادو ديدم ! تولد يکی از دوستانم 8 ماه دسامبر هست ! کادو ی تولدش و هديه کريسمس اش دست نخورده توی کمد لم دادن ! اين چند سال اخير داستان رد و بدل کردن کادوهای من و " Denys " جالب شده ! فاصله خونه من و دنيس فقط 6 مايل هست !!! هردو ماشين داريم .کلی خطوط مختلف قطار زير زمينی ، تاکسی، اتوبوس در اين مسير رفت و آمد می کنند ! اين مرد نازنين که به راحتی هم سن پدرم هست ، يکی از بهترين دوستان من هست ...درسته که در چند سال اخير زياد فرصت ديدار حضوری نداشتيم ولی خُب تلفن و اي ميل که هست ! همينکه می دونم اگر حتی ساعت 2 نيمه شب ازش کمکی بخواهم حتما در اولين فرصت خودش رو به من ميرسونه ، برام از 100 تا ديدار هر روزه بهتره ... مردی بسيار باهوش ، هنرمندی برجسته که در مجلل ترين سالن های لندن و شهر های ديگه کنسرت برگذار ميکنه ... معلم موسيقی پُر کار ، هنرمندی برجسته ولی بسيار فروتن و بالا تر از همه دوستی با محبت ! احتمالا امسال هم مثل چند سال پيش که هر دو کادو های تولد و کريسمس مون رو نگه داشتيم و يکجا تعويض کرديم ميشه ! واقعا از اين زندگی ماشينی امروزی ، فرصت های کم و دل مشغولی های گوناگون هر چقد بگم بازم کمه !

Wednesday, April 13, 2005

شاهرخ مسکوب هم در غربت رفت

شاهرخ مسکوب نويسنده، پژوهشگر و مترجم ايرانی صبح روز سه شنبه 12 آوريل در بيمارستانی در پاريس درگذشت.

درست ديشب کتاب 2 جلدی " روزها در راه " به قلم " شاهرخ مسکوب " رو تموم کردم .چه تقارن عجيبی ! من زياد با کارهای ايشون آشنائی نداشتم و در واقع با خوندن اين دو جلد کتاب با هاش آشنا شدم ... اين کتاب ها رو پارسال از دوست عزيزی که برای هميشه به امريکا مهاجرت کرد گرفتم ...اين دوست کتاب خوان عادت داره موقع کتاب خوانی کلی خط زير نوشته ها بکشه و بعضی جا ها هم کامنت بگذاره ! اويل خيلی برام حرص اور بود ولی کم کم عادت کردم ! سعی می کردم اون کامنتها و خط کشی ها رو ناديده بگيرم و به نظر و بر داشت خودم از کتاب اهميت بدهم و جالبتر اينکه در 95% اوقات با کامنت های دوستم هم عقيده بودم ! موضوع کتاب به نوعی خاطره نويسی از سال 1357 و شروع انقلاب اسلامی در ايران شروع ميشه و برای نسلی که اون موقع به دنيا نيومده بودند و يا بسيار کوچک بودن ميتونه آموزنده باشه ... پس از انقلاب و خارج شدن از ايران در سال 1358...در کتاب می خوانيم : تاريخ 8 تير سال 1358 " در هواپيما هستم . دارم دور می شوم .از وطنی که مثل غولی ، هيولائی قفس را شکسته و لِه کرده و زخمگين و خونين بيرون آمده . ... وطنی که به نام اسلام از خود بيرون آمد . اسلام جهان بينی بود ، بدل به ايدئولوژی شد و هيچکدام از اينها " وطن " ندارند ... بقيه کتاب در مورد زندگی شخصی و خاطرات دوستان و آشنايان هست که در اکثر موارد به خاطر ملاحظات امنيتی از خانم " ر " و آقای " ب . د " خانم " خ . م " و امثالهم ياد ميشه ... من بعنوان خواننده کتاب با اين نحوه نوشتن احساس غريبه گی و بيگانگی کردم ، احساس اينکه نويسنده به نوعی حاضر نيست خاطراتش رو بامخاطب شريک بشه ...و دليل چاپ خاطراتش رو هنوز هم نفهميدم ؟! ... و مسافرت ها ...کار ... مطالعات کاری و غيره و ... زندگی با همسر بسيار جوانش " گيتا " دختر شان " غزاله " ...بيماری " غزاله " که بارها برای درمانش به امريکا مسافرت می کنند و پسرش " اردشير " ( از ازدواج اول ) ... مسائل مختلفی که در زندگی های زناشوئی پيش مياد ...بار ها و بارها بر اختلاف سن خودش و همسرش اشاره کرده که هرگز منظورش از اين کار رو نفهميدم ! چند بار به ايران سفر می کند و هر بار همراه با دوستانش ، کلی مسافرت داخلی ميرود و دائما در حال غُر زدن !... کتاب در سال 1997 تمام ميشود ... راستش من قصد نقد اين 2 جلد کتاب روندارم چون سواد کافی در اينمورد ندارم فقط بعنوان کسی که 2 جلد کتاب 739 صفحه ای خونده ، خوندن اين کتاب رو به هيچ کسی پيشنهاد نمی کنم !بايد اضافه کنم اگر دوست مهربانم اين کتاب ها رو به من نمی داد هرگز خودم از کتابفروشی نمی خريدم ! متاسفانه اکثر بخش های کتاب بيشتر به غيبت فک و فاميل و دوست و آشنا و گاهی خود بزرگ بينی و کلی گوئی است !غُر زدن و به زمين و زمان بَد گفتن از مشخصات بارز اين کتاب هست ! البته در با سواد ی ايشون شکی ندارم ولی شايد اين شانس بَد من بوده که اين تنها اثری است که از وی خوندم ... ... با مروری بر روی اينتر نت دريافتم که " شاهرخ مسکوب " کارهای با ارزشی هم داشته ... چون تمام زندگينامه اش رو خوندم ، با شنيدن خبر در گذشت " شاهرخ " سريعا به ياد " غزاله " افتادم ..دخترکی که در تمام صفحات کتاب حضوری پُر رنگ داره ... غزاله کوچک و بهانه گير ، آن روزها ، امروزه به شغل وکالت اشتغال داره ... به سهم خودم به " گيتا " و " غزاله " و " اردشير " تسليت ميگم ... شرح حال زندگی " شاهرخ مسکوب "

Tuesday, April 12, 2005

در حاشيه مرگی ادامه دار...

مرگ ژان پُل ، پاپ دوم ، رهبر کاتوليکهای جهان ! ... که او را " خادم " ناميده اند ! خادمی که معلوم نيست به چه کسی خدمت کرد ؟ در سفرهای مختلف به شهر " رُم " چند باری هم از روی کنجکاوی و يا ديدن موزه و آثار لئوناردو داوينچی و ..... به " واتيکان " رفتم ... هر بار با عجايبی روبرو شدم که فقط و فقط از يک " تفکر ارتجاعی " سرچشمه ميگيره ... " پاپ دوم " ، لهستانی بود و کاملا " مطيع " کسانی که وی رو به اين " شغل شريف " !!! بی دردسر و لوکس گمارده بودند ... اگر به حدود 30 سال پيش برگرديم میبينيم که شرايط سياسی اون زمان با 2 قطبی بودن جهان ... تشديد تضاد مابين شوروی سابق و امريکا ... در دست داشتن رهبر مذهبی کاتوليکها ( که بنيادگرا ترين فرقه مسيحيت هستند ) کليد اساسی بود برای بهر برداری سياسی از احساسات مذهبی مردم مذهبی و خام ... آتيش جهنم رو به رُخ کشيدن و کار های پشت پَرده کردن به نام مذهب و عيسی و موسی و محمد هميشه در طول تاريخ با تکيه بر بی سوادی و خام بودن "مذهبيون جهان " موثر بوده ... " ژان پل دوم " هم مُرد ... بسان " روح الله خمينی " که ساليان پيش مُرد ... اين " مردان خدا " !!! می آيند و ميروند ولی متاسفانه " تفکر ارتجاعی – مذهبی " است که می ماند ... خمينی رفت و پوسيد ولی خامنه ای ها و خاتمی ها با همون انديشه هنوز وجود دارند ... دخالت مذهب در سياست هميشه " نکبت " به بار آورده ... کشورهای " ايران و اسرائيل " نمونه های بارز اين ادعا هستند ...باری " پاپ " مُرد ! فقط همين ! ولی به کمک ميديای غربی از وی بُتی ساخته شد ... سران و مقامات دولتی در مراسم خاکسپاری شرکت می کنند ... خاتمی با همتای اسرائيلی " به زبون فارسی و لابد با لهجه " يزدی " گفتمان تمدن ها می کنند !!!! ( نفهميدم کی لغت گفتمان وارد زبون فارسی شد ! اولين بار هست اين لغت رو مصرف میکنم اميدوارم که درست باشه !) بعدش هم به ايران برميگرده و منکر همه چيز ميشه ! دروغ که ماليات نداره ! بايد به خاتمی گفت که تو که هم پول داری و هم قدرت ( البته فقط خارج از مرزهای ايران !!!) دستور بده تمام خبرگزاری هاي که که اين تصاوير رو نشون دادن همه رو تکذيب کنند ! ... اينکه سران کشورهای بزرگ همگی از روی وظيفه و به سرعت خودشون رو برای چند ساعتی به " واتيکان " می رسونند اصلا "مهم " نيست ولی اينکه " ميديای غربی " سعی می کنند از وی مردی با ابهت و خدا و پيغمبر گو نه بسازند به نظر من بسيار قابل اهميت هست ... دولت امريکا با يکه تازی های چند سال اخيرش ... حمله به عراق و ... به قلدر جهان بدل شده ...حالا هم با در دست گرفتن قدرت بنياد گرائی مذهبی ( پاپ بعدی و رهبر آينده واتيکان ) بيشتر به يک سوئه شدن قدرت جهانی پيش ميره ... در اين ميون نقش " کاتوليک های جهان " هم کم تاثير نيست ... در قرن 21 با زندگی و شيوه امروزی ، اروپائی زيستن جائی برای اين بنياد گرا ها نمی گذاره ... " جناب پاپ مرحوم ! " هنوز تحمل آزادی های فردی رو نداره ... برای اجرای بسياری از آزادی های تعريف نشده در کتابهای پوسيده متعلق به هزاران سال پيش بايد با ايشون گلاويز شد ! اين " تفکر حقير " بر اخلاقيات پوسيده مذهبی پافشاری می کنه ... حکم صادر ميکنه برای همه مخصوصا برای " خانمها " ... سقط حنين ممنوع ... حتی اگر جنين بيماری داشته باشه ( لابد خواست خداست ! ) زنانی که بدون ازدواج قانونی بچه دار می شوند همگی گناهکارند ... " همجنسگرايان " بيماران جنسی هستند که به مبارزه با خدا برخواسته اند ... حقوق " زن با مرد " برابر نيست و .... اين ليست کذائی ادامه داره و جالب که مانند همتاهای اسلامی اش هميشه سَر از اتاق خواب مردم در مي آوردند ....انگار همه چيز اين جهان درست شده و اين آغايون مذهبی بايد به خصوصی ترين قسمت زندگی مردم سَرک بکشند ! اينها همه يعنی " کنترل " و فقط کنترل بيشتر مردم کم سواد ، مذهبی ، احساساتی و ترسو ! البته جناب پاپ در مورد کثافت کاری مردان خدا هميشه سکوت پيشه کرد ! آزار های جنسی و صدمات روحی ، که توسط همين مردان خدا در کليسا های مختلف جهان ، به پسرکان معصوم روا شد هميشه " غير قابل اهميت " تشخيص داده شد ... چند سال پيش که اخبار گند کاری ها و چندين و چند نمونه تجاوز جنسی و کودک آزاری( همگی توسط مردان خدا ! ) به چند صد کودک در چند کليسای مختلف جهان به روزنامه و تلويزيون کشيد جناب پاپ دستور دادند که بر مسائل سرپوش بگذاريد ! اين پست رو از خاطره ای در واتيکان نوشتم ... برای هزارمين بار به حقانيت اين جمله " کارل مارکس " ايمان ميارم " دين افيون توده ها ست "
هنوزم بی صبرانه " مرگ انديشه های حقير و ارتجاعی " رو انتظار می کشم !
پ.ن
عکس از پشت بوم موزه واتيکان بعد از بالا رفتن از بيش از 300 تا پله گرفته شده ! تابستون سال 1997

Wednesday, April 06, 2005











آيه های زمينی


آنگاه
خورشيد سرد شد
و برکت از زمينها رفت


سبزه ها به صحرا ها خشکيدند
و ماهيان به دريا ها خشکيدند
و خاک مرگانش را زان پس به خود نپذيرفت
شب در تمام پنجره های پريده رنگ
مانند يک تصور مشکوک
پيوسته در تراکم و طغيان بود
و راهها ادامه خود را در تيرگی رها کردند


ديگر کسی به عشق نينديشيد ديگر کسی به فتح نينديشيد
و هيچکس
ديگر به هيچ چيز نينديشيد

ادامه متن شعر

به شعر با صدای غمگين ِ " فروغ فرخزاد " گوش کنيد

Saturday, April 02, 2005

Sad Moments

Friday, April 01, 2005

Madame Tussauds

Steven Hawking , my hero of all time 2

اين روزها با مهمونهائی که دارم .. تعطيلات عيد پاک... همزمان شدن با عيد نوروز ايرونی ، و... همگی بهانه ای شده که دوباره مثل توريست ها دور لندن و انگليس بگردم ! ديروز به موزه " Madame Tussauds " رفتيم ...موزه ای که مجسمه کلی از افراد مشهور جهان خوانندگان ، هنرپيشگان ، سياستمداران ، هنرمندان ، و رزشکاران و افرادی که به نوعی مطرح هستند اونجا هست . اندازه مجسمه ها کاملا سايز واقعی افراد هستند ... افرادی که هنوز زنده هستند يا خودشون به موزه ميان برای اندازه گيری و يا کارمندان متخصص موزه برای اندازه گيری تمام اجزای بدن و رنگ پوست و مو هزاران مشحصات ديگه اونها به پيش اونها ميرن ... نسبت به آخرين باری که به اين موزه رفته بودم ( سال 1999 ) خيلی از مُدل ها عوض شده بودند و کلا همه چيز جا به جا شده بود ... قسمت ترسناک و تاريک " Live Chamber " واقع در زير زمين که ورودش برا ی افراد زير 12 سال ممنوع هست رو جالبش کردند ..توی تاريکی راه ميری و مابين سرو صدا های بسيار و گذشتن از کنار سلو ل های زندانی ها بعضی هاشون که آدمهای واقعی هستند يکباره به بيرون ميان و با اون گريم ترسناک صدای جيغ و فرياد دست و پای بازديد کنندگان رو می گيرن و دوباره در تاريکی به سلول بر می گردند ... گردش دسته جمعی و ديدن قيافه وحشت زده افراد و .. کلی جالب بود ... در قسمت جدی تر موزه "Planetarium " نمايش کهکشانها و ... در محوطه انتظار ورود به سالن دايره وار نمايش ، مجسمه گاليله ، انيشتن ، اولين فضا نوردانی که به کره ماه پا گذاشتند و ... چند نفر ديگه بود .و.برای من اما ديدن مجسمه پرفسور فيزيک ، " استيون هاگينگ " از همه بهتر بود ... " به نظر من جهان امروزه ، به انسانهای با سواد ی مثل اون شديدا محتاج هست ... حيف که بعلت مبتلا بودن به سرطان حنجره ، چند بيماری عجيب ديگه و کهولت سن ... چند سالی ميشه که در کنفرانس های علمی ، سخنرانی نمی کنه ... بدون شک " Steven Hawking " نابغه قرن ماست .