Friday, October 29, 2004

Halloween Day

روز يکشنبه " هالوين " هست ولی برای کسانی مثل من که از هر موقعيتی استفاده می کنيم تا شلوغ کنيم و مهمونی بريم از امشب رسما " Halloween Weekend " مون شروع ميشه دارم با 10 تا 15 تا از دوستان به يک بار محلی ميرم . از طرف باشگاه ورزشی که من عوضش هستم مهمونی گرفتن که موزيک زنده و غذا هم داره منهم با پرروئی کلی از دوستانم رو دعوت کردم که اکيپی بريم ... فردا هم که پارتی هست و يکشنبه همه اصلا خود روز " هالوين " هست و اصلا نميشه توی خونه موند !

Wednesday, October 27, 2004



Leonard Cohen
آلبوم جديد " لُنارد کوهن " به نام Dear Heather اين هفته به بازار اومد و آلبومی بسيار زيبا من از تُن صدای نيمچه خشن و قوی" لُنارد " لذت می برم .He has got such a deep & husky voice بعضی کلمات رو اينقدر قشنگ ادا می کنه که اون کلمه گاهی برام معنی ديگه ای پيدا می کنه . بيوگرافی زندگيش رو در اينجا می تونيد بخونيد . آهنگهای Dear Heather و The Letters بسيار قشنگ اجرا شدن .آهنگ Dear Heather کوتاهترين آهنگی است که تا بحال شنيدم ولی همين 5 تا جمله چقدر می تونه معنی دار باشه مخصوصا اگر اين شما رو به خاطره ای در دور دست ها وصل کنه ! برای گوش دادن به آهنگ های اين آلبوم به اينجا برويد و روی اسم شعر کليک کنيد . قبلا هم اينجا در مورد " ُلنارد کوهن " نوشته بودم . هنوزم آهنگ Dance me to the end of Love رو با يک علاقه خاصی گوش می دم .لينک دائم اين آهنگ گوشه صفحه هست .

Dear Heather
Please walk by me again
With a drink in your hand
And your legs all white
From the winter

Tuesday, October 26, 2004

ستم تاريخی بر عليه زنان

چندی پيش با خانمی ايرونی کلی بحث های داغ فرهنگی و اجتماعی در همه موارد داشتم و بحث به مسائل ازدواج و ..رسيد اين خانم 15 سال هست که ازداوج کرده از همون نوع زن های پُستی ! ايشون توسط مادر شوهرش در خيابون های تهران کشف شده و به آقای شوهر معرفی شده ! جالب بود که 2 فرزند 11 و 13 ساله ايشون که هر دو دختر هستند از افسردگی شديد رنج میبرند شنديدن حرفهای اين زن ايرونی پر مدعا و مثلا تحصيل کرده برام يکی از عجيب ترين محاوراتی بود که تا بحال با يک خانم داشتم ! تحجر فکری و سنتی افکار ايشون، باورکنيد گريه دار بود ... هنوز ايشون معتقد هستند که اگر شوهرش می فهميد که وی قبل از ازدواج با پسری دوست بوده " حق " داشته که همون روز برای " طلاق " اقدام بکنه ! متاسفانه با محدويتی هائی که برای دخترکانش بوجود آورده طفلک ها بسيار بی اعتماد و بی شخصيت بار اومدن ! هر دو هم به مدرسه دخترانه کاتوليک ها می روند ! که مبادا با پسرهای اروپائی قاطی بشن ! البته جالبتر ين موضوع پوشيدن لباسهای لختی اين خانم و آرايش آنچنانی است و ادعا می کنه که چون بعد از 15 سال زندگی شوهرش بهش مطمئن هست امروزها هر چی بخواهم می پوشم ولی 10 سال اول زندگی هميشه لباسهای پوشيده و بلند بر تن می کردم تا خاطر شوهرم از من "آسوده " باشه !!! وقتی خانمی خودش اين فرهنگ تحقير رو می پذيره من بيچاره بعنوان يک مرد چکاری می تونم برای اين تفکر بکنم ؟؟؟ مقاله ای در اينمورد پارسال نوشته بودم که می تونيد اينجا بخونيدش ومجبور شدم که آدرس وبلاگم رو به اين خانم بدهم هر چند که شک دارم اصلا بدونه اينترنت چی هست ! ايشون و آغای شوهر ! معتقد بودند که چون 2 تا دختر بچه دارن بهتره که پای اينتر نت به خونه اشون باز نشه ! توی مدرسه و جامعه به اندازه کافی بد اموزی هست !!!! باکره بودن و نبودن هر فردی به خودش مربوط هست و قصدم توهين به شخصی نيست ولی در قرن 21 و اونهم در اروپا چقدر اين افکار حقيرانه دل آزار و ستمگرانه هست . خوشحالم که فقط يکبار و بطور اتفاقی با اين زوج " روشنفکر "!?!? آشنا شدم و هر چقدر اصرار کردن که با هم رابطه داشته باشيم و .. گفتم که ازاين نوع تفکر " حالم به هم می خوره " و خوشبختانه " ما " هيچ نقطه مشترکی نداريم و حاضر نيستم وقتم رو حروم کنم و رابطه ای درست کنم که می دونم برايم عذاب اور هست ! بماند که کلی چرت و پرت پشت سر من به صاحبخونه گفتن و دلسوزی کردن که حيف از اين پسر به اين درس خونده ای و مودب و .. ..( هزاران هندوانه ديگه !!! ) حيف که خيلی انگليسی شده !!! طفلک زياد ايران نبوده و مثل بقيه مردهای ايرونی نيست !!!و ...

Monday, October 25, 2004

Saturday, October 23, 2004


The National Blood Service
از دوران دانشجوئی تا حالا هر سال 3 بار به مرکز اهدای خون ميرم و خون ميدهم. هر بار که برميگردم حداقل تا چند ساعتی احساس خوبی دارم . فکر می کنم شايد ، شايد يک بيمار رو نجات داده باشم .ديروز برا ی اهدای خون رفته بودم که البته منتی نيست و اين حداقلی هست که می تونم انجام بدم .حدود 10 سال پيش پسر بچه ای ايرونی درانگليس به بيماری مبتلا شد ه بود بنامBone Marrow که مغز استخوانش ديگه سلول جديد توليد نمی کرد اسم فارسی اش نمی دونم چی هست . نوع اين بيماری به صورتی هست که از بين 100 نفر ی که هم خون اين شخص هستند شايد يک نفر بتونه " دونيت " کنه ! و اون شخص بايد حتما از لحاظ مليتی به بيمار نزديک باشه ! مثلا بيمار افريقائی فقط می تونه از " بون مرو " يک فرد داوطلب افريقائی استفاده بکنه ،يا سفيد پوست اروپائی از سفيد اروپائی و غيره ... و حالا شانس " مچ " بودن و سازگار بودن هم که بستگی به شانس بيمار داره . بهر حال همون سال کلی از ايرونی های مقيم بريتانيا درخواست شد که برای کمک برن و خودشون رو در مراکز اهدای خون ثبت نام کنند . البته لازم به ياد اوری است که تست گرفتن و نمونه برداری کمی درد اور هست و از اهدا خون مراحل یيشتری داره ولی بيش از 99% ايرانيهای عزيز !!! مقيم بريتانيا که هنگام شعار دادن همگی "آريائی " هستند و برتر از همه مليت ها بودن رو اکثرا قبول دارن و باورکردن !! ! اصلا به روی مبارک خودشون نياوردن ! يادمه که حتی در تمام روزنامه های فارسی زبان چاپ انگليس هم آگهی چاپ کردن ولی بازم کوچه علی چپ بسيار گشاد تر از اونی بود که هزاران نفر توش راحت گم بشن ! من حدود 3 هفته بعد از اينکه جريان کاملا مطرح شده بود به انگليس برگشتم و در اولين فرصت برای کمک رفتم . از شانس من دکتری که معاينه می کرد همکلاسی سابق دانشگاهی در اومد و کمی هم گپ زديم . بعدش فقط از روی حس کنجکاوی از ش پرسيدم که تا بحال چند نفر اومدن ؟ به ليست کامپيوترش نگاهی انداخت و آمار نشون می داد که بغير از 12 نفر که هم فاميلی پسر بچه بيمار بودن فقط 3 نفر ديگه برای تست اومده بودن که هيچکدوم هم " مچ " نبود و البته متاسفانه " بون مرو " منهم " مچ " نبود و لی اسمم در ليست موند و هرساله برام نامه می فرستن که اگر خواستم می تونم اسمم رو از توی ليست بردارم و ... هيچ کدوم از اين حرفها رو برای تعريف از خودم ننوشتم که بنظر من اينها حداقل هائی است که هر " انسانی " می تونه برای کمک به " انسان " ديگه انجام بده و تازه اهدای خون برای فرد اهدا کنند هم کلی سود داره و خون اهدا شده با خون تميز و جديد جايگزين ميشه . شايد فقط نوشتم برای اون دسته از دوستانی که فکر می کنن با " شعار " های غلط انداز و پوچ با افتخار بر ايرونی بودنشان و اون حس برتری به همه نگاه می کنند . براستی چرا هرگز در ميديای ايرونی داخل انگليس کسی نپرسيد که " ما " به هم کمک نمی کنيم حتی اگر مرگ پسرکی در کار باشه ؟ اينکار ها چون مبارزه ؟!؟!؟ محسوب نميشه و لابد چون حزب و سازمان های آنچنانی ! نمی تونن برن با پرچم شعار و عکس رهبران زنده و بت های مرده توی بيمارستان عکس بگيرن و توی روزنامه ها و سايت هاشون تبليغ کنن ، پس احتياجی نيست کمکی بکنند !!! رهبر سابق هم نيست که بشه براش هزارن پوند خرج کرد تا مجسمه " چه گوارا " وارش رو در معروفترين مقبره لندن ودر کنار " مارکس " دفن کنند ! سخنرانی های طولانی ، تکراری و بی ارزش خواهر بزک کرده و لچک به سر هم نيست که بشه هزاران دلار خرج کرد و همزمان از طريق ماهواره به همه دنيا فهموند که بله " ما " هنوز هم هستيم ! افسوس ... خيلی ها هم که فقط هنگام " قورمه سبزی خوردن " و "کنسرت ايرونی رفتن " و صد البته نوروزها " هفت سين شيک " انداختن ايرونی 100 آتيشه و غيرتی هستند ! چقدر خوشحالم که تا بحال احساس ايرونی برتر بودن و ...ناسيوناليست کور نداشتم ! و هرگز " ايران " برام مرکز و ثقل جهان نبوده . بهر حال به تمام کسانی که اين سطور رو می خونن پيشنهاد می کنم چند ساعت وقت بگذاريد و برای اهدای خون اقدام کنيد . در هر کجای دنيا که باَشيد فرقی نمی کنه . همه ما متعلق به يک دهکده جهانی به نام " دنيا " هستيم ! پسرک 11 ساله چند ماه بعد از اينکه هيچ " مچی " پيدا نکرد مْرد ! اگر از اينهمه حرفهای جدی و غمگين خسته شدين بريد اينجا و کمی گيم بازی کنيد به امتحانش می ارزه همگی در رابطه با خون دادن و کمک به انسانها هستند

Friday, October 22, 2004

If you always do what you have always done , you get what you have always got ! Try to change your LIFE style every now & then ! Routines are getting so boring after you get used to them

Thursday, October 21, 2004

برای دوستی که از نامردی رفيق نيمه راه و شريک سابق زندگی، با چشمانی اشکبار، دل چرکين و آزرده خاطر شده . دوست عزيز ، هميشه بياد داشته باش که " هيچ انسانی ارزش اشکهای تو رو نداره و اون کسی که داره ، هيچ وقت اشکهای تو رو در نمياره ! " دختر، يک کم به خودت برس... تو هنوز اول راه زندگی هستی ...محکم باش !

Now I will tell you what I've done for you
Fifty thousand tears I've cried
Screaming, Deceiving, and bleeding for you
And you still won't hear me...
Going under

Don't want your hand this time
I'll save myself
Maybe I'll wake up the walls
Now tormented daily, defeated by you
Just when I thought I'd reached the bottom

I...dive...again... I'm going under
Drowning you
I'm falling forever
I've got to break though

Part of song called “ going under “ by Evanescence from the “ Fallen “ album

PS
عجب صدای پرقدرت و معرکه ای داره اين خواننده گروه Evanescence

Wednesday, October 20, 2004

48th London Film Festival
چهل و هشتمين فستيوال فيلم لندن از روز چهارشنبه آغاز ميشه.280 فيلم از 60 کشور مختلف در اين فستيوال نمايش داده خواهد شد . چندين فيلم رو نشون کردم که بايد حتما برم و ببينم . مثل هرسال می دونم که محيط و جو فستيوال حسابی روشنفکری هست و تقريبا از همه دنيا تماشاچی ها ميان . 4 فيلم ايرانی زير هم در اين فستيوال نمايش داده خواهند شد
مارمولک

کنار رودخونه

سگ ولگرد

لاک پشت ها پرواز می کنند


Tuesday, October 19, 2004

يکبار گفتم ، گوش نگرفتی
دوباره گفتمت ، نفهميدی
بی نهايت می گويم :
ميان " احتياج " و " عشق " فاصله ايست به طول و عرض اقيانوس ها –
فاصله را حفظ کنيم
می فهمی ؟
بيا برای هميشه
فاصله را حفظ کنيم
اکنون ،
" من " و " تو "
دو خط موازی هستيم که ديگر " هرگز "
نقطه اشتراکی نخواهيم داشت


فاصله را حفظ کنيم

Monday, October 18, 2004

جهانی ديگر ممکن است Another World is Possible
از روز 14 –17 اکتبر مراسم سوسيال فورم جهانی در لندن برگذار شد . مراسم با شرکت بيش از 30 هزار نفر از طرفداران صلح ، گروههای سوسياليستی و کمونيستی مختلف از اقصی نقاط جهان برگذار شد. گروه سوسيال فوروم ايرانی گزارشات کاملی نوشتند که مطمئنا از گزارشی که من بخوابم بنويسم بسيار بهتر هست .



برای من يکی از بهترين قسمتهای مراسم سخنرانی و ملاقات خانم دکتر آليدا گوارا ( دختر بزرگترين آيکن انقلابی قرن 20 ارنستو چه گوارا بود ) دختر چه گوارا در جمع سوسيال فورم جهانی در لندن سخنرانی پرشوری کرد که با استقبال بی نظيری مواجه شد.
Dr. Aleida Guevara
خانم دکتر آليدا گوارا، متولد و بزرگ شده کوبا، پزشگ متخصص اطفال و دختر "ارنستو چه گوارا" انقلابی بزرگ معاصر است. دکتر آليدا در مرکز پزشگی کودکان ويليام سولر در هاوانا مشغول بکار است. او درعين حال در کشورهای آنگولا و اکوادور و نيکاراگوئه بعنوان پزشگ انجام وظيفه کرده است. کتابی از او در دست انتشار است بنام: "چاوز، ونزوئلا و آمريکای لاتين جديد". دکتر آليدا گاهی بعنوان سفير دوستی کوبا به دعوت "انجمن دوستی کانادايی ها و کوبائی ها"، برای سخنرانی در زمينه های مختلف، سفرهايی را به کانادا انجام می دهد که در اين سفرها همواره مورد استقبال بسيار گرم کانادائی ها قرار می گيرد. دکتر آليدا گوارا از شخصيت بسيار جذاب ، خونگرم و خودمانی برخوردار است و بالاتر از همه، آنچنانکه از قلم روان و ساده او هم بر می آيد، دارای احساسات بسيار قوی در مورد مسائل و رنج انسانهاست.

عکسی از دوارن کودکی خانم آليدا به همراه پدرش . ممنون از دوست خوبم نويسنده وبلاگ چه گوارا که عکس رو برام فرستاده.


تظاهر کنندگان در لندن، خواستار خروج نيروهای نظامی از عراق شدند
London Demo was orgonazied by Stop the War Coalition

در روز يکشنبه عصر تظاهراتی با شرکت هزاران نفر بر عليه محکوميت و پايان جنگ عراق برگذار شد . سخنان " تونی بن " مثل هميشه پرشور بود و با تشويق همگانی مواجه شد وی در بخشی از سخنانش گفت : "جنگ عراق يک تهاجم مستوجب مجازات است که آمريکا آغاز کرد و بريتانيا از آن حمايت کرد. اين جنگ غيرقانونی و غير اخلاقی است و با موفقيت همراه نخواهد بود."
.من بارها و بارها در سخنرانی های مفيد " Tony Benn " شرکت کردم .ايکاش حزب کارگر انگليس هنوز چند نفر مثل " تونی بن " داشتند که مطمئن بودم در اون صورت حزب کارگر انگليس به دنباله رو سياست های جنگ افروزانه جورج بوش تبديل نمی شد . در طول مراسم تظاهرات که به کارناوالی بزرگ بيشتر شبيه بود ، گروههای مختلف مردم از مليت های مختلف حضور داشتند . شرکت انبوهی از جامعه مسلمانان مقيم بريتانيا در تظاهرات بسيار چشمگير بود . از کودکان خردسال، جوانان و افراد مسن از هر مليت و نژادی در تظاهرات بود .برای من اين بهترين نشانه همبستگی جهانی نيروهای طرفدار صلح بود.

برای ديدن عکسهای تظاهرات اينجا را کليک کنيد

اين مجسمه 3 متری کارهنرمند دانمارکی بود که به مراسم لندن آورده بود

Survival of the Fattest

So speaks Justitia - western goddess of justice

I'm sitting on the back of a man
He is sinking under the burden
I would do anything to help him
Except stepping down from his back

Friday, October 15, 2004

شادم ، شادِ ... شادِ...

Thursday, October 14, 2004


نفس باد صبا مْشک فشان خواهد شد
عالم پير دگر باره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقيقی به سمن خواهد زد
چشم نرگس به شقايق نگران خواهد شد
" حافظ "

برای " ش " عزيزم و گلدوزی ای که دوستان نورانی و جاودانه اش برای وی تهيه کرده بودند .

Wednesday, October 13, 2004




از ،آن شب سرد خزان شبها گذشته
روزگاری بر من تنها گذشته



پائيز دوباره اينجاست ... همين جا ...نزديک تر از اونی که بشه ازش فرار کرد ... 18 مهر سال 60 هم روزی بود هما نند روزهای آغازين فصل پائيز .. پائيز سال 60 متفاوت بود ... پائيز خونين شده بود ...پائيزی که بوی خون می داد ... پائيزی که به خون کشيده شده بود ... رنگ خون از رنگ برگهای پائيزی بسيار " قرمز " تر بود ...
حالا ساليان بعد ... بدور از اون همه خونی که همه جا رو فراگرفته بود ... بدور از اون رنگ و بوی نفرينی " پائيز سال 60 "... بدور از سايه مرگ که بر تن شهر افتاده بود ...بدور از سنگينی نگاه کثيف و موذی "پاسداران شب " ..بدور از اونهمه هياهوی و تقلا برای زنده ماندن ... برای "آزاد زيستن" ...برای " انسان " بودن و " انسان " ماندن ... پائيزی ديگر با من همراه می شود ... پائيز فصل عجيبی است ...لااقل برای من ... هر روز صبح از پنجره حمام به برگهای رنگ و وارنگی خيره می شونم که سعی می کنند من رو با پائيز آشتی بدن ...هر برگی سعی خودش رو می کنه ... مگه ميشه اينهمه ز يیابی رو ديد و از طبيعت لذت نبرد ؟ من دوباره عاشق فصل پائيز شدم ... من دوباره دارم " انار " می خورم و از انار قرمز رنگ درشت لذت می برم ... پائيز چه زيباست .






Tuesday, October 12, 2004

بمناسبت نزديک شدن انتخابات آمريکا .


شعری به نام Idiot Son of An A**hole تقديم به جورج بوش !
حتما اين لينک رو ببينيد ... بلند گو ها فراموش نشه ... واقعا دوست دارم بدونم مردم عادی که حاضرند هنوز به جورج بوش رای بدهند چی فکر میکنند ؟ البته اگر " فکر " کنند ! قبل از رای دادن !

Monday, October 11, 2004

باز هم اعدام

باز هم زنی کنج زندان واپسين روزهای عمرش را طی می کند.فاطمه حقيقت پژوه زنی است که شوهرش را به علت تجاوز به دخترش به قتل رساند.فاطمه مزده حتی وکيل هم نداشته است.او بيست و دوم مهر ماه اعدام خواهد شد... يعنی فقط دو روز ديگر زنده خواهد بود.قوانين مملکت ما شاهکاری است....سرشار از تناقض است...سرشار از عجايب است.يکی از اين شاهکارها هم اين است که اگر مردی تجاوز به عنف کند اعدام خواهد شد اما اگر زنی مرد زناکار را به قتل رساند اعدام خواهد شد!! شوهر بزرگوار!به دختر فاطمه( دختر نا تنی خود) تجاوز می کند ....ياد افسانه نوروزی می افتم که او هم دفاع مشروع کرد....افسانه هم اگر می گذاشت مردک اطلاعاتی به او تجاوز کند به جرم زنا اعدام می شد.....و حال که از خود دفاع کرده است باز هم بنا بر قانون شاهکار ما حکمش اعدام است!!
ما هنوز هم فرصت اصلاح نمی دهيم...هنوز ساده ترين راه را بر می گزينيم....هنوز مجرم را حذف می کنيم...هنوز هيچ اهميتی به طبقه اجتماعی و شرايط فرهنگی و پيشينه خانوادگی فرد نمی دهيم...هنوز نمی خواهيم باور کنيم که قوانين مجازات بازمانده از ۱۴۰۰ سال پيش راهگشا نيست....نمی خواهيم درصدد بازپروری مجرم بر اييم...نمی خواهيم به جای حذف معلول ها علت را بجوييم... راستی!ديروز دومين کنگره بين المللی مخالفت با مجازات اعدام برگزار شد.تقارن عجيبی است.نه؟
نقل از وبلاگ امشاسپندان

حسن عزيز هم ، در مورد اين گونه اعدامها بسيار جالب نوشته

با صدايم چه می کنيد ؟ اين متن را حتما بخوانيد . بر گرفته از وبلاگ " ناز خاتون "

سازمان عفو بين الملل خواهان توقف حکم اعدام فاطمه حقيقت پژوه شده است.برای اعتراض به اين حکم اينجا را امضا کنيد.


Sunday, October 10, 2004


Another World is Possible

لندن همه را فرا می خواند


نشست بزرگ و برنامه های سوشيال فورم جهانی در روزهای 15 تا 17 اکتبر در لندن برگذار می شود . برای شرکت و تهيه بليط مراسم لطفا به اينجا برويد . اطلاهيه مراسم و نام بعضی از سخنرانان . سايت رسمی سوشيال فورم جهانی . اينهم سايت ايرانيان وابسته به سوشيال فورم جهانی.

جهانی ديگر ممکن است .


Thursday, October 07, 2004

برای دوستی که پس از 24 سال زندگی در خارج از ايران هنوز احساس " غريبی " و غربت " دارد ...

غربت ات را هيچ شعری نسرود
و هيچ کسی درک نکرد
وغربت در کوچه ها فرياد ميزند
و تو ميدانی که غريبی
و عابران با دهان باز و چشمهای بسته ميگذرند
و تو می دانی که هيچ کسی به تو نمی انديشد !
و غربتت همچنان بی پايان هست
و غريبی حسی است که اينجا معنا نمی شود
و مردمانی شاد ديوانه ات می پندارند
و غريبی ات با غربت در هم می آميزد
و همه چيز بسيار زودتر از آنکه فکرش رابکنی تمام می شود
و ديگر غريب نيستی
و سايه مردمان شاد، غربت را به رخ نمی کشد
و بيدار می شوی
و هنوز معلق در آن غربت ايستاده ای

Wednesday, October 06, 2004


REM new Album Around the Sun

آخرين آلبوم گروهREM بنامAround the Sun روز دوشنبه به بازار اومد و برای من که سالهاست به اين گروه علاقه فراوانی دارم . تنها راه خريدن آلبوم بود ! آهنگ Leaving New York بسيار جالب اجرا شده . برای گوش دادن به کل آلبوم به اينجا برويد. اينهم متن آهنگ برای علاقمندان
امروز غروب با گوش دادن به اين آهنگها خاطره ای در ذهنم بيدار شد ..سال 1992 بود که "REM " کنسرتی برای معرفی آلبوم " Automatic for the people " در امستردام برگذار کرد . من اون سالها دانشجو بودم و به همراه 5 دوست برای شرکت در کنسرت به امستردام رفتيم . جمعه ساعت 5 عصر توی مرکز شهر بوديم ..شب خوبی بود ..شلوغی و هيجان مرکز شهر آمستردام هميشه برای من جاذبه داشته ...بارهای شلوغ و پر دود ...موزيک های عجيب و غريب ...بوی حشيش و گراس در تمام بارها که بصورت قانونی فروخته و سرو ميشه ... حتی من هم که از اين مواد استفاده نکردم ساعتها در عالم هپروت بودم ! شنبه عصر به محل برگزاری کنسرت رفتيم ... اجرای برنامه عالی بود ..نور پردازی ، صدا ، آهنگ "Shiny happy people " و "every body hearts " و آهنگی از آلبوم قديمی تر " losing my religion " همه و همه برايمان شبی به خاطر ماندنی ساختند . خواهر دوستم "Jennifer " گريمور و طراح لباس بود و در اون شو با گروه همکاری می کرد ... همين باعث شد که به پارتی بعد از کنسرت که کاملا خصوصی بود دعوت بشيم ...از اونجا هم به يک پارتی ديگه دعوت شديم ... روز دوشنبه ساعت 6 صبح به هر وضعی بود خودمون رو به فرودگاه رسونديم ... ساعت 7 صبح به وقت لندن به فرودگاه هيترو رسيديم ...در طول پرواز کمتر از يک ساعت کمی خوابيديم.. 3 روزو3 شب زنده داری و پارتی مطلق!!! بدون ذره ای استراحت و خواب قيافه ها مون رو حسابی خسته و آشفته کرده بود ... معمولا وقتی وارد فرودگاه ميشی فقط جلد پاسپورت رو نشون می دی و ميائی تو ... چون هيچکدوم ساک بزرگ نداشتيم زياد مجبور نبوديم برای بار صبر کنيم و همگی کوله پشتی به دوش به سمت درب خروجی می رفتيم ... نمی دونم چی شد که يکی از ماموران فرودگاه از دوستم " Danny " پرسيد از کجا می آئيد ؟ و همين که شنيد: امستردام شروع کرد ساکها رو گشتن ...اون سالها خيلی از جوانها از هلند گراس و حشيش به انگليس می اوردن البته اکثرا برای مصرف شخصی.. .بهرحال همگی ما حسابی عجله داشتيم و بايد زودتر به شهر می رسيديم و دنبال کار و زندگی ... خوش شانسی ما اين بود که هيچکدوم حتی سيگار هم نمی کشيديم و برای همين شک کمتری داشتند... من بصورت نيمه وقت در کمپانی " IBM" کار می کردم و ساعت 9 بايد شروع می کردم ... " Monika" و "Charlotte " و " Jennifer" هر سه سال اخر رشته پزشکی بودن و همون روز در بيمارستان شيفت داشتند " Trevor" بعنوان کمک معلم در مدرسه ای تدريس می کرد...بعد از اينکه کارتهای دانشجوئی و کاری رو نشون داديم ماموران فرودگاه کمی خيالشون راحت شد ...وقتی اعتراض کرديم که اصلا چرا جلوی ما رو گرفتيد ؟ يکی از اونها آينه ای بدستمون داد و گفت ببين ؟ اين چشمها ی قرمز ... قيافه های ژوليده و اشفته ! شما بوديد چی فکر می کرديد ؟ و ما با پرروئی گفتيم : هيچی ! چند تا دانشجو که برای کنسرت و تفريح آخر هفته به امستردام رفتن ! یکی از اونها که خانم مسنی بود ادامه داد و 3 شب نخوابيدن و تا آخر پولهاشون رومشروب خوردن !!! با چه حالی و چه سرعتی خودم رو به خونه رسوندم و کت و شلوار و کراوات به تن به " IBM " رفتم خودش داستانی ديگه ای هست ..فعلا دارم با آلبوم جديد " REM" کيف میکنم . خاطره ها دارن از جلوی چشام رژه ميرن ...

Tuesday, October 05, 2004

جوکهای تصويری کامپيوتری :

شوخی کامپيوتری با دختر خانمها
وابستگان به کامپيوتر
تنبل های کامپيوتری
عنکبوتهای اينتر نتی
مردان مغرور !

Monday, October 04, 2004


لطفا ، همچنان باور بفرماييد که داستان اين تئاتر کاملا واقعی است
قسمت اول در پست تاريخ 29 سپتامبر 2004
پرده دوم :

ساعت 5 عصر . خانه دکتر مهران صبری و همسرش رکسانا خانم ! اتاق خواب شيک با بهترين لوازم برای کودک تازه متولد شده . دکوراسيون اتاق با نقاشی کارتونهای والت ديسنی و پرده های پر نقش ونگار " دانل داک " و سيندرلا " و مقادير بسيار زيادی اسباب بازی از همه رقم ... همه چيز اين اتاق بزرگ به يک مهد کودک شيک بيشتر شبيه هست تا اتاق خواب کودکی به وزن 3کيلو . 700 گرم !
مهران : رکسانا جان ، برات چائی بيارم عزيزم ؟
رکسانا : نه !
مهران: حالا چرا اينقدر عصبانی هستی ؟ برات خوب نيست تو به بچه شير ميدی و ...
رکسانا : به جهنم ...ديگه برام مهم نيست ..ببين حسابی افسرده شدم ... اينهمه قول و عده و اميد واهی ...
مهران : بابا ما اينهمه بدبختی تو ی اين سالها کشيديم به همين زودی يادت رفت ؟ اعدام پسر خاله بيچاره من در سن 16 سالگی به جرم خوندن روزنامه گروههای مخالف ! تازه اون روزنامه رو اون موقع از دکه روزنامه فروشی ها می خريد پس غير قانونی هم نبودن ! 8 سال جنگ فرسايشی ، اعصاب خراب کن ... اينهمه جوان بدبخت که الکی کشته شدن ... صدای نحس آژير خطر جنگ...کم نکشيديم در اين سالها ..حالا تو برای اين که اين مردک " هخا " به قولش وفا نکرده اينقدر ناراحتی ؟
رکسانا : ببين مهران جون منهم می دونم .. منهم تمام اين سالها بجز چند تا مسافرت به اروپا بقيه اش رو توی همين خراب شده زندگی کردم ... منهم دوست همکلاسی ام " آزاده " در 19 سالگی بی جهت و مظلومانه اعدام شد ... منهم اين مسائل رو ديدم و می بينم ...ولی به خدا خسته شدم ... می دونی يک جورائی منتظرم يکنفر بياد و به اينهمه کثافت و دروغ و ظلم و گندی که سر تاپای ما رو گرفته پايان بده !
مهران : آره ميفهمم ...توی اين چند ساله همگی حسابی بی پناه شديم ... حسابی " له " شديم ... هر کسی که 2 کلمه حرف حساب زد سريع زندان و بعدش هم اعدام و تيرباران و...بقيه هم که از ايران رفتن و " ما " مونديم ! يادت مياد چقدر گفتم بريم امريکا پيش برادرم ..من اونجادرس خوندم راه زندگی کردن تو ی اونجا رو بلدم ولی توهمش می گفتی که " عاشق ايران " هستی ! نزديک بودن به خانواده ات برات مهم هست و ...
رکسانا: آره يادمه ..حالا که نرفتيم ..اينهمه سال مونديم و طاقت آورديم ... هر کسی از دوستان و فاميل رفت اروپا و امريکا ... الان برای خودشون زندگی مشخصی دارن و مثل " من و تو " اينقدر وامونده نيستند تا به " هخا " دل خوش کنن !
مهران : خب ، پس چی ؟ پاشو يک کم به خودت برس الان چند نفر ميان که بچه رو ببينن ... راستی اين کوچولو فردا سبيلهاش هم در مياد و ما هنوز براش اسم انتخاب نکرديم ! " هخا "و " اهورا " هم که نه نه نه هستند !
رکسانا : از ديشب تا حالا همش دارم به همين فکر می کنم ... چطوره اسمش رو بذاريم " اميد " آره بسه هر چقدر به اميد این و اون بوديم ...اينبار بذاريم " اميد " خودمون و بقيه اميد های جوان ، آينده رو برامون رقم بزنن ... نظرت چيه ؟
مهران : عاليه ...حالا برو اين مطلب رو بخون تا ببينی که "هخا " چه سابقه ای داشته ..تازه اين اول راهه ...
رکسانا اون شب توی وبلاگش با فانت درشت و رنگ قرمز نوشت : " اميد " تنها راه نجات من است
پايان

Sunday, October 03, 2004


امروز هنگام مرتب کردن کتابخونه ام ، به آلبومهای قديمی نگاهی انداختم ... ياد ها ...خاطره ها ...شادی ها ... تولد ها ... دوری ها ... عکسها .. . خيره شده به عکسهای دوران کودکی ... هنگامی که صورت خندان و چشمهای سبز درشت متمايل به آبی " پدر " و لبخند مهربان " مادر " آرام به دوربين نگاه می کنند ...زمانی که صورتشان هنوز بدور از هر گونه چين و چروکی بود ...زمانی که هنوز صدای شادی و بازی کودکانشان فضا خانه را می شکافت ... زمانی که " زندگی " اينهمه غمگين و" فاصله ها " اينهمه زياد نبود ... ...خيره شدن به دوربين ، برای ثبت لحظه ای... که شايد و فقط شايد روزی و ماهی و سالي دگر ... پسرکی در سرزمينی فرسنگها دورتر با خيره شدن به اون " نگاه " و " لبخند " و " محبت بيکران " روز شنبه " شادی " داشته باشد ...
برای " پدر و مادر " مهربان و عزيزم ... ناقابل هست می دونم اما ، سرخ به رنگ زندگی ... زندگی ...

Saturday, October 02, 2004

" باد "

روزی که من عاشق شدم
فکر میکنم که" باد" اومد
حالا يک " باد " بايد بياد
اين حس " تلخ و شيرين " رو
برش داره و ببره
تو راههای سرد و غريب
به پيچونه
به گردونه
به پرونه
اين حس رو از من دور کنه
" باد " نمی خوام
...
" نسيم " بياد که بهتره
ملايم و سبک بياد
رو بال پروانه بياد
تو خلوت شبهام بياد
شايد باهم " دوست " بشيم
شايد ...
...
مرغ مهاجرم و " من "
بايد تحمل بکنم
آغاز هر پايانی رو با خنده آغاز ميکنم

Friday, October 01, 2004



طبق برنامه ريزی های قبلی من الان بايد يک گوشه ای توی اين عکس باشم ! ولی همه چيز آخرين لحظه بهم ريخت و هنوز در " لندن " هستم ! هوا هم طبق معمول نيمچه ابری هست ... جمعه امروز هم مثل جمعه های ايران دلگير شده... وقتی ايران بودم جمعه ها حتما می رفتم کوه ، اسکی ..خلاصه توی شهر نمی موندم ولی حالا وسط شهر شلوغ لندن گير افتادم ! ...





صدای فرهاد که داره با طنين غم انگيزش می خونه و هزاران خاطره رو برام زنده می کنه ... !

داره از ابر سياه خون می چکه
جمعه ها خون ، جای بارون می چکه !
نفسم در نمی آد ،
جمعه ها سر نمی آد !
کاش می بستم چشامو،
اين ازم بر نمی آد