Friday, July 30, 2004


تا حالا به اين موضوع  فکر کرديده ايد ، که شايد زمين گرد نيست و ما زيادی داريم دور خودمون دايره وار  می گرديم ؟ مادرم هميشه می گفت : دنيا مثل يک خط می مونه و ما داريم روش راه ميريم ، توی طول مسير حتما يک جائی بهم ديگه بر خورد می کنيم . ( فکر کنم منظورش يک چيزی مثل کوه به کوه نميرسه آدم به آدم ميرسه بود )   


شنبه و يکشنبه  هوای جنوب انگليس 29 و 31 خواهد بود .  راهی شهری ساحلی در جنوب انگليس هستم .   شنا و لب ساحل قدم زدن ...  
 

Thursday, July 29, 2004

Tennis Weather
امروز هوس تنيس کرده ام و از پشت پنجره ا تا ق ، چند تا زمين تنيس چمنی می بينم !
دور از خانه ام ...کار ...جلسه ... سفر ...  هوای داغ و آفتابی ... تنيس کورتهای چمنی ! ...کت و شلوار و کروات با کفش چرمی!  دسته کيف لپ تاپم رو روی دوشم ميکشم و منتظر تاکسی  نزديک در ورودی ساختمان هستم . به هيچ چيز به جز  " تنيس گيم  " فکر نمی کنم ! شهر " پراگ " با تمام زيیائی هاش در مقابل چند ساعت تنيس حسابی رنگ ميبازه ! 



Wednesday, July 28, 2004

! Who needs a HEART   winner , HEART can be BROKEN

Tuesday, July 27, 2004

Down the memory lane

اواسط دهه 80 ميلادی – لندن     
       با يکی از آشنايان ( بعنوان مترجم ) رفته بودم  سفارت کانادا   در لندن  تا برای اخذ ويزا اقدام کنه . توی نوبت نشسته
بوديم  و گپ ميزديم. دختری پس از اينکه مدتها ما ها رو  ور انداز کرد اومد جلو و با لهجه عجيب و غريبی پرسيد :      

 ?  She said : Hi , are you Iranian  or something  
 ! Me : Well ,  I’m “ something “  
 ? She replied : what ? something  
 ! Me : burst  into laugh & was almost on the floor 
Then she asked me if I can help her to fill in her visa application form etc.

 البته از همون اولش من حدس زده بودم که اون دختر خانم  ايرانی باشه ! از اون رنگ موی بلوند زرد پررنگ ! و آرايش کامل مانندعروسهای روستائی و صد البته خط لب مشکی کلفت و پر رنگ ،  از 100 متری داد ميزد که بايد يا ايرونی باشه و يا عرب ! 

 تابستان 1988  لندن 
   در محله ايلينگ ، غرب لندن راه می رفتم که  . دوست قديمی  عزيزی که اون سالها  مقيم  آلمان بود رو بطور اتفاقی ديدم . حسابی پريشون و ناراحت بود . .. تازه خبر اعدام پسر خاله اش  و همسرش +  شوهر خواهرش رو گرفته بود ... همگی در کشتار و اعدام تابستون سال 68 اعدام شده بودند ...اون سالها فقط بوی مرگ و اعدام وکشتار و سرکوب از ايران به مشام ميرسيد ... هرچند که داستان هنوزم ادمه داره و فقط نحوه سرکوب ها عوض شده ... چند قدمی با هم رفتيم که بهش پيشنهاد دادم  بريم به کافی شاپ و کمی گپ بزنيم ... يکمرتبه مردی ايرونی از پشت سر  به فارسی ازم سئوال کرد ... وقتی برگشتم مردی با ريش و پشم و قيافه کاملا حزب اللهی با زنی بد بخت ، در چادر سياه  پيچيده شده ! ( اولين باری بود که چادری در لندن می ديدم !) از من آدرس رستورانی رو ميخواست که ايرونی باشه و  حتما غذای حلال داشته باشه !!! منهم گفتم برو از همون پدر سوخته ا ی که برای جاسوسی فرستاده ات  اينجا آدرس بگير و به راهمون ادامه داديم ... چند دقيقه بعد شنيدم داره پشت سرمون راه مياد و با صدای بلند به تفاله های طاغوت !! ( که لابد من و دوستم ) بوديم فحش ميداد ... جواب ابلهان خاموشی است ... ما  به راهمون ادامه داديم و  حتی بر نگشتيم ببينيم که چی ميگه  و اون کلی کنف شد . 

  پائيز سال 2003 لندن
    روزگار غريبی است نازنين !
مدتی بود که شروع به وبلاگ نويسی کرده بودم . يکی از وبلاگ  نويسان ايرونی مقيم لندن باهام تماس گرفت . پسری مودب و پزشکی حرفه ای . چند هفته بعد با تلاش بسيار چندين وبلاگ فارسی ديگه هم پيدا کرد و قراری گذاشت که همديگه رو ببينيم . بيشتر بچه ها دانشجو بودند و در ميون دانشجويان کم سن و سال نيمچه پير مردی هم به چشم ميخورد با ظا هر کاملا حاج آغا ئی ( کسانی که فيلم "دنيا " با بازيگری هديه تهرانی رو ديده باشن ميدونن چی ميگم ! ) خلاصه آقای حاجی وبلاگنويس لندنی ! با سهميه و بورسيه دولتی به لندن تشريف آورده بودن با اهل و عيال و... بماند ... چند ساعتی گپ زديم که بيشترش دفاع از دولت مستبد آخوندی توسط آقای حاجی بود ! قبل از رفتن قرار شد با هم شماره تلفن و ای اميل  آدرس وبلاگ هامون رو ، رد و بدل کنيم ..آقای حاجی جمع  ما ! سريع کاغذ سفيدی رو کرد و به دور ميز گردوند . من شماره موبايل و آدرس وبلاگم رو نوشتم ولی ايشون تقاضا می کرد که همه شماره خونه هاشون رو هم بدن ! من بدليل اينکه فکر می کنم شماره تلفن خونه بسيار شخصی است   فقط شماره موبايل رو به همه می دهم . هر چند که اکثر اطرافيان من می دونند که بندرت ميشه من رو در خونه پيدا کرد و لی موبايلم در همه جا حتی مسافرتها همراهم هست .    بهرحال همگی کاغذ بدست شديم و بازار رد وبدل کردن آدرس وبلاگ  و تلفن  داغ بود . توی کاغذهای روی ميز ،  متوجه شدم که آقای حاجی وبلاگنويس فقط آدرس وبلاگش رونوشته و در جواب اينکه راستی شماره تلفن تون رو بنويسيد ايشون گفت " من  تلفن خونه و موبايلم رو از حفظ نيستم و دفتر چه يادداشتم رو هم نياوردم ؟!؟!؟ يعنی ما انسان باسوادتر و باهوش تر از ايشون در ايران نداشتنيم که بورسيه و  سهميه دکترای د انشگاههای لندن رو به ايشون واگذار میکنند ؟ اگر قبول کنيم که دانشجوی دکترا !؟!؟ از حفظ کردن شماره تلفن خودش هم عاجز هست ! پس چطور می خواد چندين سال به زبان بيگانه  انگليسی درس بخونه ؟ البته همگان از خدمات خارج از کشوری اين " فررندان انقلاب و دانشجويان پير و پاتال سهميه ای " مطلع هستند !

 
 من   با جامعه ايرونی مقيم لندن  در تماس نيیستم . ولی گاهی اتفاقات جالبی می افته که اينها فقط چند نمونه بود..شايد روزی حوصله کردم و از ايرونی هائی که بطور اتفاقی در مسافرت هام ديدم کمی نوشتم ! از  پسرک دوره گرد انگشتر فروش در خيابونهای آتن  گرفته تا راننده تاکسی های ايرونی فرودگاهها ...دختر ايرونی معتاد و خود فروش مقيم برزيل و يا  دختر زيبا و مسلط   ايرونی که  منيجر   يکی از معروفترين بارهای نيويورک هست ... و ... و... و...  کارگر رستوانی در شهر کوچک و توريستی در جنوب مراکش ! پسرکی که همه زندگيش و روياهاش در سفر به امريکا خلاصه ميشد و با همين اميد ساليان پياز و گوشت خرد کرده بو.د .... البته لازم می دونم که اضافه کنم ، بنظر من تعداد ايرونی های موفق و حرفه ای در هر رشته ای در خارج از ايران  بسيار زياد و چشمگير هست .  

Monday, July 26, 2004

بيداری


هنوز
 به   " بيداری " دچارم
                 در خواب ديشبم ، دادگاهی
                              محکوميت به " بيداری ام "را صادر کرد 

             -    برای ابد  -

  به بيداری محکومم
چرا ؟
نمی دانم !

Sunday, July 25, 2004

به ياد خاطره هميشه زنده شاملو           

 
  تر جيح می دهم که " شعر " شيپور باشد نه لالائی .
" احمد  شاملو " 


Friday, July 23, 2004

زندانی ای اوج فرياد
زندانی  ای هر دم در ياد
در نگه همگان تو همان شيری
گر چه ز جور زمان تو به زنجيری
...

Free All Political Prisoners in Iran NOW



به ياري زندانيان سياسي بشتابيم

 آخرين اخبار از وضعيت اعتصاب غذای زندانيان سياسی

 طومار حمايت از خواسته های  زندانيان سياسی ايران 

Thursday, July 22, 2004

  ازدواج به وصال نرسيده و جوامع سنتي-مذهبي
 
برای تمامی دختران جوان ايرانی ... عروسهای آينده ... مادران فردا ... مقاله ای که پس از خواندن آن هنوز   شوکه هستم ... چقدر تحقير و چقدر حقارت برای دختران شرقی ... چه پسران و مردان احمقی که اجازه ميدهند اينگونه  با نو عروسشان  برخورد شود ... پيامی برای  اين به اصطلاح مردان !!! گم شويد و مردانگيتان !!!! را در جای ديگر بيابيد ! اه ! تف ! هنو زم شوکه هستم !
 
 
صادقانه بيانديشيم! تاكنون جقدر از آموزشهاي جنسيمان را از طريق منابع معتبر آموخته ايم؟ چقدر در مورد SEX با بچه ها و دختر وپسرهاي نوجوانمان صحبت كرده ايم ؟ چقدر آنها را از جنس مخالف ترسانده ايم ؟ چقدر در برابر دختر هايمان از زن بودن ناليده ايم وآنها را از سرنوشت محتومشان ترسانده ايم؟ ما زنها مهمترين نقش را در آموزش نسل بعد داريم، به شرط آنكه خودمان دچار سر خوردگيها و سر در گميهاي نسلهاي قبلمان نباشيم!از خودمان شروع كنيم. 
 
با تشکر از خانم  ميترا مولائی نژاد

Wednesday, July 21, 2004

 روزگار
 
و  اين منم
اميدها و آرزوها در مشتم
غم ها و غصه ها در مشتی ديگر
ميروم
گاهی شاداب و مغرور
گاهی خسته و غمگين
روزهای پر هيا هوی
                        شبهای خالی    
                                         خالی و بی انتها
 
جاده ای ، روبرويم نشسته
پرواز پرنده ای آسمانم را می شکافد
صدای بال اش ، سکوتم را می شکند
 
اميد ها و آرزوها در مشتم
ميروم
                 روز و شب
                                 شب  و روز 
                                                    هنوز         
تا فردائی ديگر
فاصله ها دارم
                                  فاصله
                                               سکوت
                                                            فراموشی

اميدها و آرزوها در مشتم
ميروم  
راهم ،  دور نيست
مقصدم
پشت ديوار همان خاطره ها ست !

Tuesday, July 20, 2004

  
  آوای تکراری 
  
   
گفتم که عشق را
 با قامتش همه زخمي
 با سينه اش همه تبدار
بر صفحه ای همه خونين بياورم
 
...
افسوس
" دستم نميرود به نوشتن " !
   

Sunday, July 18, 2004

 ايرانيان مرده پرست !  
    
  
  
 نمی دونم اين فرهنگ مزخرف مرده پرستی از کجا وارد فرهنگ ايرونی شده احتمالا اثرات اجباری گرويدن  به ديدن  اسلام و تعاليم ارتجاعی اش هست .
 
نا اونجائيکه من میدونم " سوسن " خواننده کوچه بازاری قبل از انقلاب بود و مثل صدا ها خواننده و هنرمند ديگه پس از یورش رسمی  آخوند ها  به خصوصی ترين ابعاد زندگی شخصی مردم و ممنوعيت هر گونه فعاليت هنری ، مجبور به ترک ايران شد .    در روز  3 ماه می سال 2004 " سوسن " چند روز پس از يک عمل جراحی 8 ساعته  ، فوت کرد. وی در آواخر عمر تنها   و در تنگدستی زندگی ميکرد ....
 
 ديشب يکی از مجله های ايرانی چاپ  لندن را میخواندم ،  خبری را منتشر کرده که با هم می خوانيم : اولين مراسم تولد سوسن بر مزارش ! سوسن خوانند مردمی و محبوب که در اوج تنهائی و بی کسی مرد و شايد ( حتما – تاکيد از بنده هست ) اگر زنده بود کسی روز تولدش را به ياد نمی آورد ، خالا پس از مرگش هفته گذشته ايرانيان بسياری ( !!!! – علامات از بنده هست ) بر مزارش حاضر شدند و تولدش را با آهنگ " دوستت دارم " گرامی داشتند . 
                    
برای من بسيار جالب هست که بدانم اين عده انبوه و بسيار ايرانيان ؟!؟! ( بخوانيد مرده پرستان لوس آنجلسی ) تا چند ماه پيش که " سوسن " تنها ، بی سر پناه ، بيمار و فقير بود در گدام گوری مي زيستند ؟!؟!؟ لابد بر سر مزار ش فرصتی فراهم امده تا ايرانيان بسيار ؟!؟!؟ ا لباسهای فاخر خود را به تن کرده و با جواهرات و آرايشهای آنچنانی !!! گورستان را به  سالنی  از مدها و  لباسهای رنگارنگ لوس آنجلسی پسند در آوردند !!
از همين جا آرزو میکنم که " خدايشان " !!! اجری در آن دنيا و فخری در اين دنيا به آنها ارزانی کند !  بی مغزی و مرده پرستی اغلب  ايرانيان ، عذاب آور است ! حتی در اين ينگه دينا !    
 

       Cactus
 کسانی که حتی يکبار به خونه من اومده باشن می دونن که  چقدر به  گياه کاکتوس علاقه دارم .ماجرای علاقمندی و خصوصيات مشترکی که با يک کاکتوس دارم هم بمونه برای يک فرصت مناسب !


 
 



Thursday, July 15, 2004

دير

در چشم روز خسته خزيده است
رويای گنگ و تيره خوابی
اکنون دوباره بايد از اين راه
تنها بسوی خانه شتابی

تا سايه سياه تو اينسان
پيوسته در کنار تو باشد
هرگز گمان مبر که در آنجا
چشمی به انتظار تو باشد
...
از گوشه های ساکت و تاريک
چون در گشوده گشت به رويت
صدها سلام خامش و مرموز
پر می کشند خسته بسويت
...
قسمتی از شعر " دير " از دفتر " عصيان "
شاعر شورشی محبوب من " فروغ فرخزاد "

Wednesday, July 14, 2004



خوشبختانه من موزيک ايرونی مثلا پاپ !!! و آبگوشتی های عامه پسند رو اصلا گوش نمی دهم ولی گاهی برروی راديوهای اينترنتی مابين اخبار فرياد های ناهنجار و ناموزونی به اسم موسيقی پخش ميشه که بيش از همه برام جای تعجب داره که چه کسانی واقعا اينهارو گوش ميدن ؟ وقتی ميشنوم برای کنسرت معين چند هزار نفر به سالن ميرن از ته دل آرزو می کنم ايکاش روزی اونها هم موزيک واقعی رو بشنوند ،می دونم که اون روز هرگز به اين مزخرفاتی که بنام موسييقی بخوردشون ميدن ديگه گوش نمی کنن. سخن از ابتذالی که اهالی محترم لوس انجلس نشين در موسيقی ايرانی بوجود اورده اند از حوصله اينروزهای من خارج هست شايد روزی مطلبی در اين باره نوشتم ... نمی دونم بايد برای " قصابی موزيک " توسط لوس انجلسی ها و بتازگی هم بعضی خوانندگان نو پا در ايران به کی شکايت برد ؟ ايکاش کسانی که نه سواد موزيک دارند ، نه صدای دلنشينی دارند ، نه اصولا موسييقی رو ميشناسند ، و نه هرگز دستشون به هيچ ساز موسيقی رسيده . نه ..، نه و نه و .... يک شبه تصميم نمی گرفتند " خواننده " بشن ! اگر روزی گذرتون به کانال تلويزيونی که از امريکا پخش ميشه و مثلا موسيقی نشون ميدن " Persian Music Channel / PMC" افتاد شايد قدری با من همدری کنيد که بيش از 95% اونها به همه چيز شبيه بودند جز به موزيک و ويدئو کليپ هنری !اين لينک زير مقاله مختصر و مفيدی در اين رابطه نوشته .



نقدی اجمالی بر اشعار ترانه های ايرانی

Tuesday, July 13, 2004

فارنهايت 9/11

Farhrenheit 9/11 سايت رسمی فيلم


ديشب فيلم " فارنهايت 9/11 " به کارگردانی " مايکل مور " رو ديدم . عاليست اين فيلم مستند و اميد دارم که مردم ساده امريکا با ديدن اين فيلم به گوشه ای از جنايتهای " جورج بوش " و سيستم فاشيستی دولت امريکا پی ببرند و در انتحابات آينده " نه " بزرگی به " بوش " بگويند. بيشتر سينما های انگليس اين فيلم رو نمايش می دهند. تما شای فيلم رو به همه جدا پيشهاد ميکنم .




Monday, July 12, 2004

داره بارون شديدی مياد و سوار هواپيما ميشم .حسابی خسته ام و 2 شبه که اصلا فرصت نکردم بخوام ! هواپيما بلند ميشه و سريع يک شات ويسکی سر ميکشم ! ... اوج ميگيريم و اون بالا ی ابرها هوا صاف و آفتابی است ..خورشيد داغ از پشت شيشه نور افکنی ميکنه . صورتم رو به شيشه می چسبونم ، احساس لذت بخشی است...نور آفتاب کم کم آزار دهنده ميشه ، عينک آفتابی ام رو ميزنم و به ابرهای مواج و سفيد خيره ميشم ..اون دورها دنبال رد پای يک تکه ابر رو ميگيرم و ادامه ميدم... هواپيمای تکونهای شديدی ميخوره و به پايين پرت ميشم... از ترس چشمهام رو می بندم ... مذهبی هم نيستم ، به خدای توی آسمونها هم که اعتقادی ندارم که براش دعا کنم !!! اينجور مواقع بيشتر به زندگی ام و کارهای نکرده فکر میکنم ،هميشه هنگام خطر اعتماد به نفسم بيشتر ميشه ! شايد چون مجبورم به خودم تکيه کنم ... چشم باز ميکنم و روبروم ميدان بزرگی است با فواره و حوض بزرگ سنگی ... چقدر اين منظره آشناست .. اه اينجا که " ريو " پايتخت برزيل هست ولی مقصد من جای ديگه ای بود...وارد يک بار ميشم نگاهم به آينه می افته و ميبينم که بجای کت و شلوار و کرواتی که در طول پرواز تنم بود ، شلوارک و تی شرت پوشيدم . گيلاس شرابی می نوشم و از در خروجی خارج ميشم ! در خروجی بار به محله لاتين کورتز پاريس باز ميشه ! چه عجيب ! از چند تا خيابون باريک و سنگفرش شده ميگذرم نگاهی به اطراف می اندازم تا مطمئن بشم که توی پاريس هستم و پشت شيشه رستورانی پدر و مادرم رو میبينم که مشغول غذا خوردن هستند . وارد رستوران ميشم و کمی صحبت ميکنيم انگار اصلا از وجود ناگهانی من توی پاريس تعجب نکرده اند . هنوز گيجم از اينهمه اتفاقات گوناگون . احساس می کنم سوار ماشين زمان شدم و هی دارم به عقب و جلو ميرم و توی مسير دوستان و آشنايان رو می بينم . يکباره سر از مصر در ميارم و می بينم که " مالکوم " نگرانم شده و محکم به در اتاقم ميزنه ! در رو باز می کنم و ميگم چرا اينقدر شلوغ ميکنی آبروم رفت توی هتل ! ميگه بيشتر از نيم ساعته که همه گروه منتظرت هستند ! پس لوازم غواصی است کو ؟ اه ! چرا کت و شلوار پوشيدی ؟ مگه ديونه شدی توی گرمای 40 درجه مصر ! نکنه دلت برای آفيس تنگ شده ؟! منهم هيچ جوابی ندارم که بدم و فقط نگاهش می کنم ... ازش مي پرسم : من کی به مصر اومدم ؟ ميگه ديشب نکنه مستی اول صبحی ؟ اينقدر از اين کشور به اون کشور ميرم که حساب از دست خودم هم در ميره ! يکباره ميبينم که توی يک خيابون شلوغ هستم و ماشينی داره بوغ ممتد ميزنه ! دونفر از توی ماشين دارند بهم لبخند ميزنن و با صدای بلند اسمم رو صدا ميکنند ! دقيق تر نگاهشون می کنم ... باورم نميشه ! افشين ! نوشين ! می پرم بالا و به سرعت از تهران خارج ميشيم و به طرف بومهن ميريم .خاطرات کم رنگ گذشته بسراغم ميان ، اون مدرسه کذائی تهران ! کوه رفتن مون روزی که از شدت بارش برف مدارس رو تعطيل کردن ... ياد اون سالی که با هم ورق بازی ميکردم و برف بازی ..شبها تا دير وقت کنار شومينه می نشستيم و گپ ميزديم ... ميگم : افشين خودمونيم ها تو ا ين 20 ساله اصلا عوض نشدی ! ميگه آره تو که ايران نيستی ببينی که اينجا چقدر خوش ميگذره ! اگه بهم پاسپورت بدن یک روز ديگه اينجانمی مونم ... ديگه حسابی قاطی کردم ..اينهمه تغيير و تحول و پرت شدن از يک سوی دنيا به سمتی ديگه و ديدن آدمهای متفاوت و ... سرم درد ميکنه و احتياج به استراحت دارم ... چشمام رو باز می کنم .. به ساعت کنار تخت نگاهی مي اندازم ..چی ؟ ساعت 8:15 صبحه ؟ اينجا که اتاق خواب خودمه ؟ تازه می فهمم که همش يک خواب بوده ...از استخر رفتن امروز صبح هم افتادم ! انگار ديشب زيادی روی کردم ! تقصير من نبود... بعد از مدتها با دوستان قديمی رفتم مرکز شهر( مثل توريستها ) ولگردی .. . برای همه پيش مياد ديگه !

Saturday, July 10, 2004


از کنار آينهْ شکسته ام آرام ، بگذر
در، پنجره چوبی نيمه بازم نگاه نکن
پشت صدای رودها و موجها
نوک قله کوهها
ميان جنگهای پر شاخ و برگ
يا وسط هياهوی شهر های شلوغ
دنبالم نگرد
نيستم ، ديگر مرا نخواهی ديد
آينه ام را هرگز با تو قسمت نخواهم کرد

رفتم بی آ نکه صدای بال رفتم را بشنوی
دنبالم نگرد
سايه ام را هم ديگر نخواهی ديد

Thursday, July 08, 2004

تقديم به تمامی زندانيان سياسی ايران بخصوص دانشجويان مبارز حماسه 18 تير




در ستايش آموختن

یاد بگير، ساده ترين چيزها را !
برای آنان که بخواهند ياد بگيرند،
هرگز دير نيست
الفبا را ياد بگير ! کافی نيست، اما
آن را يادبگير ! مگذار که دلسردت کنند !
دست به کار شو ! توهمه چيز را بايد بدانی
تو بايد رهبری رابدست گيری

ای آنکه در تبعيدی ، ياد بگير !
ای آنکه در زندانی ، ياد بگير!
ای زنی که در خانه نشسته ئی ، ياد بگير !
تو بايد رهبری را بدست گيری


ای آنکه بی خانمانی ، در پی درس و مدرسه باش !
ای آنکه از سرما می لرزی ، چيزی بياموز!
ای آنکه گرسنگی می کشی ،کتابی به دست گير !
اين خود سلاحی ست !
تو بايد رهبری را بدست گيری

" بر تولت برشت "









می توان جامعه ای بهتر داشت ، اگر من و تو بخواهيم. لينک 18 تير را ببينيد





Wednesday, July 07, 2004

حتما نبايد سالگرد تولد و يا وفات شخصی باشه تا بيادش باشيم. امشب داشتم کتاب مجموعه ای از آثار صادق هدايت رو می خوندم که به اين جمله رسيدم :
در زندگی زخمهايی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا می تراشد ـ اين زخمها را نمی شود به کسی ابراز کرد...
" صادق هدايت "





مقبره صادق هدايت در گورستان زيبای پرلاشز پاريس

Monday, July 05, 2004







برای ديدن کليپ لطفا روی عکس را کليک کنيد

Sunday, July 04, 2004

Perfect Sunday

امروز ، آخرين روز بازی های تنيس مردان در باشگاه ويمبلدون لندن بود . به هر دری زدم نتونستم بليط تهيه کنم و اهل ساعتها توی صف ايستادن برای بليط هم که نيستم .پس مجبور بودم از تلويزيون ببينم. روز يکشنبه نيمچه ابری ... سکوت خونه ...يک بطری شراب قرمز شيراز ( Hardys from Australia ) ..... و تماشای بازی ديدنی و هيجان انگيز مابين " Roger Federer " سوئيسی ، تنيسور اول دنيا و " Andy Roddick " امريکائی تنيسور شماره 2 دنيا...
بر خلاف ميل و پيش بينی من " Roger Federer " پس از 4 ست برنده شد و دوباره به مقام قهرمانی دست يافت. هوای لندن طبق معمول هر تابستون بارونی بود و 2 بار بازی به خاطر بارش بارون قطع شد... در کل مسابقه بسيار ديدنی و تماشائی بود.


اين روزها تنيس ميخورم، تنيس ميبينم ، تنيس بازی ميکنم ، تنيس حرف ميزنم ، تنيسورها رونقد ميکنم ، تنيس تماشا ميکنم ...ولی با اينهمه هنوزم " تنيسور " خوبی نيستم ! شايدم مثل همشه از خود م توقع بيش از اينها دارم ! با اين مجموعه کامل ! روز يکشنبه خوبی بود .



انگار " حقارت " را اندازه ای نيست ...

Friday, July 02, 2004


دوباره مثل اين " شن " ها
روحم
مانند همين شن های دستم، آزاد و رها
بی قيد و درهم
خواهد شد
بزودي زير سقف آسمان
شادمان
سيراب از مستی شبانه
با جوانهّ ای مغرور
و صدای موج های دريا خواهم آميخت
غروب ، مهتاب ، طلوع و نور
همراهم ، خواهند بود
بزودی زير سقف نيلگون آسمان
خندان و رها
پرواز خواهم کرد
بزودی
دگر بار خواهم آمد
تا بمانم !

Thursday, July 01, 2004

شايد يکی از بهترين چيزهائی که پس از ساليان برنامه نويسی زبانهای مختلف کامپيوتر و چند سال تدريس بعضی از اون زبانها اين باشه که مدتی است ياد گرفته ام آدمهائی که فقط باعث عذاب و آزار هستند رو از ذهنم " Delete " کنم . بايد بگم که خوشبختانه تا حالا خيلی هم موفق بودم . چند ماهی ميشه که دارم اون لعنتی رو " Delete " می کنم ! تقريبا %90 هم موفق بودم ولی امان از اين %10 مزاحم که گاهی مثل يک " ويروس " موذی خودش رو به گوشه و کنار سيستم فکری می چسبونه ! آنتی ويروسهای زيادی هم دارم اما انگار اين " Virus " جا خوش کرده و قصد نداره به زودی " Delete " بشه !
شايد مغزم رو بايد برای مدتی " SHUT DOWN " کنم . احتمالا به نتيجه مطلوبی خواهم رسيد !

Delete , Delete , Delete ….
Virus Found ! ... ....!....! Opssssssssssssss ! ...!
SHUT DOWN ...
Immediately …